کتاب هجوم دوباره مرگ | ژوزه ساراماگو
انتشارات چلچله
داستان فانتزی
ادبیات داستانی
ادبیات رئالیسم جادویی
ادبیات پرتغال
بهترین کتاب های داستانی بر پایه ی سبک رئالیسم جادویی
معرفی اجمالی...
دنياي خوزه ساراماگو دنياي صلح است، صلحی كه او دوست ندارد با كوچكترين اتفاقات #طبيعي زندگي پايمال شود.
بيگمان ميتوان گفت كه رمان «هجوم دوباره مرگ» يكي از آثار بزرگ جهان است كه تخيلي سرشار را با خود يدك ميكشد، ساراماگو در اين داستان نيز مانند بسياري از ديگر آثارش موفق شده كه ضربه احساسي آغاز اثرش را تا پايان حفظ كند و تعليقي شيرين پديد بياورد كه از نويسندهاي چون او انتظار ميرود.
استفاده از عنصر مرگ و شخصيت بخشيدن داستاني به آن در بيشتر كارهاي اين نويسنده سابقه دارد. اين موضوع در آثاري چون «كوري» و «سالمرگ ريكاردوريش» بيشتر نمود دارد و در «هجوم دوباره مرگ» به اوج خود رسيده است.
ساراماگو در «هجوم دوباره مرگ» به سوال ازليـابدي بشر اشاره دارد: «اگر مرگ نبود چه بلايي بر سر بشر ميآمد؟» ساراماگو در اغلب كارهايش تمامي نابسامانيهاي بشر را برخاسته از خواسته خودش ميداند و معتقد است كه نبود ايمان و نشناختن پيشينههاي انساني موجب هرج و مرجهاي رايج در ميان انسانها شده است.
اين نويسنده كه پيامهاي زيبايش را معمولا در هالهاي از طنز ميگنجاند در «هجوم دوباره مرگ» هم به خوبي از اين عنصر استفاده كرده و ماجراي تخيل برانگيزش را پيش برده است.
رمان «هجوم دوباره مرگ» حكايت آدمهايي است كه مرگ از آنها روي گردانده است، آدمهايي كه در عرض چند ماه اين خلاءبزرگ را احساس كردهاند و ملتمسانه منتظر بازگشت دوباره او هستند.
ساراماگو در اين كار به نحو بسيار شايستهاي اوضاع رقتانگيز بشر در نبود مرگ را به تصوير كشيده؛ يكي از عادات خوزه ساراماگو در عالم نويسندگي عادت طولانينويسي بدون دليل است كه متاسفانه در اين كار هم وجود دارد، عادتي كه ريشه در تاكيد بيش از , #اندازه به تفهيم خواننده دارد.
تصويري كه با دلهرهها و از سر و كول همديگر بالا رفتنها براي سبقت گرفتن از همديگر در رسيدن هر چه زودتر به مرگ به اوج رسيده است.
.
.
.
بخش هایی از متن کتاب ...
و بعد انگار که زمان ایستاده باشد، هیچ اتفاقی نیفتاد. وضع ملکه مادر نه بهتر شد، نه رو به وخامت گذاشت. ملکه مادر بین مرگ و زندگی معلق مانده بود و تن نحیفش درست لبه زندگی تکان تکان می خورد و هر لحظه ممکن بود به آن سمت دیگر برود، لیکن با طنابی باریک به این سمت محکم شده بود، طنابی که از روی هوسی نامعلوم، مرگ نگهش داشته بود، چرا که جز مرگ چه کس دیگری می توانست طناب را نگه دارد. آن روز هم گذشت و آن روز، چنان که اول قصه هم گفتیم، هیچ کس نمرد.
هیچ چیز همیشه بی نقص نیست، چرا که دوشادوش آن ها که می خندند، همیشه دیگرانی هستند که زار بزنند.
آدم نباید در استفاده از کلمات، مته به خشخاش بگذارد، چرا که کلمات نیز، مثل خود ما آدم ها، در افکارشان تجدید نظر می کنند.