کتاب عشق سال های وبا | گابریل گارسیا مارکز (متن کامل)
ترجمه: مهناز سیف طلوعی
بخش هایی از متن کتاب عشق سالهای وبا
اگر به موقع ملتفت شده بودند که حذر کردن از فجایع مهم زندگی زناشویی خیلی آسانتر از آزارهای کوچک زندگی روزانه است، ممکن بود زندگی برای هر دوی آنها آسانتر شود ولی تنها چیزی که یاد گرفته بودند این بود که عقل موقعی به سراغ آدم میآید که دیگر خیلی دیر شده است.
ترس او، ترس از مرگ نبود. نه، ترس از مرگ سالهای سال بود که در قلبش وجود داشت و همراهش زندگی میکرد. سایهای بود که به سایه خود او اضافه شده بود.
در هشتاد و یک سالگی هنوز عقلش میرسید که فقط با چند نخ نازک و پوسیده با این جهان پیوند دارد، نخهایی که ممکن بود بدون هیچ گونه احساس درد پاره شوند. خیلی ساده، با یک غلت زدن عوضی در هنگام خواب. تمام سعی و کوشش خود را به کار میبرد تا آن نخها پاره نشوند چون میترسید که در ظلمت مرگ، خدا را جلوی چشم خود نبیند.
مرد به رغم چندین عشق طولانی و پرمخمصه، یک بند فقط به او فکر کرده بود و پنجاه و یک سال و نه ماه و چهار روز سپری شده بود. لزومی نداشت تا مثل زندانیها روی دیوار سلول هر روز خط بکشد تا زمان را به خاطر داشته باشد و قاطی نکند.
فلورنتینو آریثا بدون این که به خود رحم کند هر شب نامه مینوشت. نامهای پس از نامه دیگر در دود چراغ روغن نخل سوز در پستوی مغازه خرازی، و هر چه سعی میکرد نامههایش بیشتر به مجموعه اشعار شعرای مورد علاقهاش در کتابخانه ملی که در همان زمان به هشتاد جلد میرسیدند، شباهت پیدا کنند، نامهها طولانیتر و دیوانهوارتر میشدند. مادرش که در ابتدا در آن عذاب عشق تشویقش کرده بود، رفته رفته نگران سلامتی او میشد. وقتی از اتاق خواب صدای بانگ اولین خروسها را می شنید به طرف او فریاد میکشید: «داری عقلت را از دست میدهی، مغزت معیوب میشود، هیچ زنی در عالم وجود ندارد که لیاقت این همه عشق را داشته باشد.»
جایزه نوبل ادبیات
داستان تاریخی
ادبیات داستانی
ادبیات رئالیسم جادویی
ادبیات کلاسیک
ادبیات آرژانتین
ادبیات آمریکای لاتین
ادبیات کلمبیا
دهه 1980 میلادی
پر بازدید ترین کتاب ها
پرفروش ترین کتاب ها
برترین کتاب های تاریخ انجمن کتاب نروژ
جایزه ی لس آنجلس تایمز
بهترین کتاب های داستانی بر پایه ی سبک رئالیسم جادویی
فهرست برترین رمان ها در بریتانیا
فهرست برترین رمان های تاریخی
فهرست برترین رمان های عاشقانه
من تمام ترجمه های کتاب رو خوندم و این کتاب رو بیشتر از صدسال تنهایی دوست دارم. بیشتر ترجمه های این کتاب سانسور شده و تنها ترجمه ای که سانسور نداشت مربوط به خانم سیف طلوعی است. ترجمه بهمن فرزانه هم خوبه ولی متاسفانه خیلی حذفیات داره