یکی از فواید بحرانهای زندگی کسب آگاهی و شناخت بهتر از خویشتن است؛ زیرا روبه رو شدن با شرایط طاقت فرسا که ناگزیر در این بحرانها وجود دارد. ما را وادار میکند تمام بازیهای اغفال کننده خود را متوقف کنیم و نگاهی جدی به باورها اهداف ارزشها شرایط و مسیرمان در زندگی بیندازیم و دوباره آنها را ارزیابی کنیم. این فرصتی برای ارزیابی مجدد خودمان و رها کردن احساس گناه و فرصتی برای تغییر کامل رفتار و برخوردهای مان است.
بنابر این بحرانهای زندگی که ما از میان آنها عبور میکنیم دو انتخاب متضاد پیش روی ما قرار می دهد:
آیا باید از این شخص متنفر باشم یا اینکه او را ببخشم؟
آیا باید از این تجربه درس بگیرم و رشد کنم یا از آن عصبانی و دل چرکین باشم؟
آیا باید از کوتاهی ها و عیوب دیگران و خودم چشم پوشی کنم با اینکه آزرده باقی بمانم و در ذهنم به آنها حمله کنم؟
آیا باید هراسناک بمانم و سعی کنم در آینده از رویارویی با شرایطی مشابه پرهیز کنم یا اینکه از میان این بحران عبور و یک بار برای همیشه قدرت مقابله با آن را کسب کنم؟
امید را انتخاب کنم یا نومیدی را؟
آیا میتوانم از فرصت این تجربه استفاده کنم و سهیم شدن با دیگران را بیاموزم یا اینکه خود را کنار بکشم و در لاک ترس و تلخی خود فرو روم؟
هر تجربه احساسی فرصتی است که میتوانیم با آن صعود یا سقوط کنیم کدام جهت را انتخاب خواهیم کرد؟
نبرد ما این است.
دیدگاه خود را بنویسید