◼ ارنستو چرکیس بیالو
این متن را جایی برای دیگو نوشتیم:
چهاردهم ژوئن ۱۹۸۲ وقتی در جنگ فالکلند، پرچم صلح بین انگلستان و آرژانتین بالا رفت، همه میدانستند که آرژانتین در مقابل استمعمار متحمل شکست سختی شده است. با این حال، پس از بازی انگلستان و آرژانتین در جامجهانی ۱۹۸۶، مارادونا یک تنه ارتش ملکه را به زانو درآورده بود.
دیگو بعد از بازی توی دوربین فریاد زد «این انتقام ما بود، این دست خدا بود!» این حرفها شاید زیادی حماسی باشد، خود دیگو بعدها گفت آنقدرها هم در فکر جنگ فالکلند نبودم، فقط میخواستم مردمم خوشحال باشند.
اما مگر پیروزی چیزی غیر از خوشحالی مردم است؟
دیگو بزرگترین ضدقهرمان دنیای ورزش است؛ تنها کسی که میتوانست او را کنترل کند، بالا ببرد یا زمین بزند، خودش بود. ولی همیشه دنبال شادکردن مردمش بود. همیشه میجنگید و سعی میکرد طرف حق بایستد، به قول خودش همیشه یک انقلابی بود. قلبش برای آرژانتین میتپید، برای وطن زخم خوردهاش.
در کتابش میگوید «با قهرمانی جهان دنیا را تغییر ندادیم. قیمت نان را پایین نیاوردیم. کاش میتوانستیم، ولی این رویا دربارهی فوتبال درست نیست»
شاید دیگو قدرت فوتبال را دستکم میگرفت. شاید نمیدانست چه شوری به جان مردمش ریخته است. شاید که نه، قطعاً قدر خودش را نمیدانست. زندگی پرحاشیه و بعد هم اعتیادش گواه این موضوع هستند. اما همهی اینها باعث نشد که او دست از دیگو بودن بردارد.
وقتی قصابِ بیلبائو، آندونی گویکوچِئا مُچ پایش را شکست، روزنامهی مارکا تیتر زد «اینجا هنرمند بودن ممنوع است». ولی مگر اِلدیگو گوش میداد؟ او هنرمند بود و همیشه یک هنرمند باقی ماند، مهم نبود چقدر خودش، دیگران و زندگی به او لگد بزنند. شاید همین را بتوان از دیگو یاد گرفت، اینکه باید خودت باشی و برای شاد کردن دیگران همه کار بکنی.
ویکتور هوگو مورالس، گزارشگر تلویزیون ملی آرژانتین در توصیف گل دوم مارادونا به انگلستان گفت: «دیگو آرماندو مارادونا، خدایا از تو ممنونیم، برای فوتبال، برای مارادونا، برای این اشکها…» خاصیت دیگو همین بود، اشک را با لبخند میآمیخت. اینجا دنیای ادبیات ورزشی است و این کتاب، داستان دیگو است.
مشاهده کتاب های انتشارات گلگشت