کتاب کشته گان بر سر قدرت (از قائم مقام تا هویدا) نویسنده: مسعود بهنود ناشر: نشر علم
معرفی کتاب 275 روز بازرگان اثر مسعود بهنود
«چرا استبداد توانست بدان راحتی امیرکبیر را بکشد و در جائی ثبت نیست که جز همسر و مادرش کسانی برای آن یل تاریخ ایران خون گریسته باشند؟»سئوال خوبیست برای آن که تاریخ معاصر این کشور را از نو بخوانی و بفهمی. چرا؟ مسعود بهنود با انگیزه بازخوانی این تاریخ پر فراز و نشیب، زندگی سیاسی 21 چهره برجسته را که جان بر سر قدرت گذاشته اند، بررسی کرده است. برخی از اینان، وزیر و وکیل بوده اند و برخی دیگرشان، در سودای وزارت و وکالت. عده ای به قدرت طمع داشتند و عده ای دیگر، آن را می خواستند که بتوانند کاری کنند برای کشورشان. برخی با توطئه و دسیسه کشته شدند و برخی به استقبال مرگ رفتند. بهنود، از قائم مقام فراهانی آغاز میکند و به امیرعباس هویدا ختم. در این میان زندگی و کار و مرگ امیرکبیر، ناصرالدین شاه، اتابک، صنیع الدوله، پیرم ارمنی، محمد خیابانی، کلنل پسیان، میرزا کوچک خان، امیر طهماسبی، تیمورتاش، سردار اسعد، داور، پیشه وری، نصرت الدوله، هژیر، رزم آرا، افشار طوس، حسین فاطمی و حسنعلی منصور را نقل می کند.این کتاب هم مانند اغلب نوشته های بهنود، لحنی داستان گونه دارد و ادبیاتی متفاوت از زندگینامه های رایج. نویسنده، نکات مهم زندگی شخص را برجسته کرده و درباره آن توضیح می دهد. او در مقدمه ای بر کتاب نوشته است:«تاریخ ایران سرشار از قصه هایی است که اگر پایان خوشی داشته اند یا عاقبت بد، باری همه بر سر قدرت بوده است ... این کتاب در حقیقت قصه زندگی آن هاست که در 150 سال پایانی دوران پادشاهی در این ملک بر سر قدرت جان باخته اند. از شاه و رئیس وزیران و وزیر. فقط در آن میان پنج تن را آورده ام که شاه و صدر و وزیر نبودند و آن ها یپرم، میرزا کوچک خان و کلنل پسیان، پیشه وری و افشار طوس اند که به باورم کمتر از وزیر نبودند و در سر هوای بزرگتر از آن داشتند ...»
مقدمه :
نویسنده کتاب ارزشمند "جامعهشناسی نخبهکشی"، قائممقام، امیرکبیر و دکتر مصدق را به عنوان سه مثال برای تاکید بر آن نظری برگزیده که در عنوان کتاب او نیز پیداست. از سالها پیش بر این اندیشه بودم که چرا استبداد توانست بدان راحتی امیرکبیر را بکشد و در جائی ثبت نیست که جز همسر و مادرش کسانی بر آن یل تاریخ ایران خون گریسته باشند. یا این که چرا محمدشاه لحظهای برای کشتن قائممقام و زیر پا نهادن عهدی که در حرم ضامن آهو با پدر خود بسته بود، درنگ نکرد. چرا وقتی استبداد - گیرم به اغوای استعمار - تصمیم به قتل این آزادگان میگرفت، لحظهای از مردم پروا نکرد، مردمی که قائممقام و امیرکبیر برای سعادت آنها به کام شیر رفتند ...در روایت زندگی 16 تنی که در فاصله زمانی قتل قائممقام فراهانی و امیرعباس هویدا، (حدود 150 سال) کشتهشدگان بر سر قدرت بودند و زندگیشان در این مجموعه میآید، پیداست که انتخاب و گزینشی براساس عملکرد مثبت یا منفی آنها یا خدمت یا خیانتشان، در نظر نیست. وگرنه این باب باید فقط با نام پرجلال امیرکبیر باز و بسته میباشد که کسی چون او، در میان این جاندادگان در قدرت نبود ...
متن کتاب :
قلم از سوز، سر می شکافد وقتی سرگذشت میرزا محمد تقی خان فراهانی (امیرکبیر) را می نویسد. هنوز پس از 150 سال، داغی که نبودِ او بر دلِ تاریخِ ایران و ایرانیان نهاد، تازه است. این داغی نیست که کهنه شود. اگر هم امروز روزگار دوباره مجال ظهور میرزا تقی خانی دهد باز 150 سال عقب افتادگی را چگونه باید جبران کرد، به روزگاری که جهان به اندازه ی هزاران سال خود در همین مدت قافله تمدن را به جلو کشانده است. در وجود این فرزند کربلایی قربان تمام استعداد ها و هوش تاریخی ایرانیان که در افسانه ها آمده متبلور بود. در آغاز سرگذشت او همین قدر کافی است که به یاد آوریم ژاپن 150 سال پیش از هر جهت، شبیه ایران در همان دوران بود، عقب افتاده، فئودالی و استبدادی و خبر یافته از دگرگونی های قرن نوزدهم اروپا. آن ها با یکی دو سال پیش و پس میجی را یافتند که پیشگام حرکتشان به سوی توسعه بود و ما امیرکبیر را. در آن جا دوران میجی نیم قرن به درازا کشید و دراین جا فقط 3.5 سال ، و سفینه ای که به این ترتیب با خطای کوچک ناصرالدین جوان از مسیر منحرف شد، اینک در پایان قرن بیستم با سفینه ی ژاپنی فاصله ای دارد که می دانیم و میبینیم.چه عجب اگر شاهی که آن فرمان کج را داده بود، خود تا چهل و هفت سال بعد که زنده بود - از گفته ها و نوشته هایش پیداست - مدام که در حسرت و پشیمانی به سر می برد و به راستی نیز به قول یکی از نوادگانش "یک لحظه بی خبری و دل سپردن به وسوسه مادری که از سفارت فرمان گرفته بود با ناصرالدین شاه جفا کرد" . او می توانست در تاریخ ایران شاهی نامدار و افسانه ای شود و آغاز گر توسعه و ساختن کشور و امروز نوادگانش به او افتخار کنند ...
مسعود بهنود 28مرداد ماه سال 1325در تهران به دنیا آمد .
وی کارش را به عنوان روزنامهنگار از سال ۱۳۴۲ شروع کرد و آثاری در زمینه سیاست و تاریخ معاصر ایران به رشته تحریردرآورد .
وی از همان کودکی به کار روزنامه نگاری علاقمند می شود تا آنجا که تمایلی به درس و مدرسه از خود نشان نمی دهد تا آنجا که از مدرسه البرز اخراج می شود ، با این که از مدرسه اخراج شده بود به صورت اختیاری در کلاس های درس دانشگاه تهران حضور پیدا می کند و برای اینکه شبیه دانشجویان شود به گفته خود کراوات زده و عینک مادربزرگش را نیز بر چشم می زند تا رنگ و بوی دانشگاه را بگیرد !
به هر حال و با اصرار دوستان و آشنایان دیپلم را می گیرد و در کنکور شرکت می کند، بهنود خود در این زمینه می گوید :«رفتم دانشگاه، دانشکدهی ادبیات. در این موقع من یک روزنامهنگار جدی شده بودم. در مجلهی روشنفکر، معاون سردبیر شده بودم. این موقع واقعا دنبال تحصیلات کلاسیک نبودم. یک ذره هم برایم زشت بود. ۲۳ سالم بود. آدمهایی مثل شاملو و آلاحمد و اینها فکر میکردند من لیسانسم را گرفتهام. بعد نمیشد بگویم من تازه کنکور دادم. این قسمت را پنهان میکردم. من سه چهار سال بود میرفتم دانشگاه تهران. دیگر همه من را میشناختند.»
بعد از قیام 15خرداد قم و تبعید امام خمینی حرکتهای پراکنده ای در دانشگاه صورت می گیرد و عده ای از جمله مسعود بهنود دستگیر می شوند ، وی مدعی است در قیام 15خرداد 42نقش داشته و سهم خود را اینگونه به تصویر می کشد «درست بعد از ۱۵ خرداد. ۱۵ خرداد من دبیرستان بودم. جزو اولین گزارشهایی که من از شهر نوشتم همین گزارش ۱۵ خرداد بود برای روزنامهی اطلاعات. درست بعد از ۱۵ خرداد. ۱۵ خرداد من دبیرستان بودم. جزو اولین گزارشهایی که من از شهر نوشتم همین گزارش ۱۵ خرداد بود برای روزنامهی اطلاعات.»
با این که نتوانسته بود تحصیلات دانشگاهی خود را ادامه دهد با استفاده از یک قانون که بعدها به تصویب رسید کار تدریس در دانشگاه تهران را آغاز کرد !
مجموعه آثار مسعود بهنود
- از سید ضیاء تا بختیار
- ۲۷۵ روز بازرگان
- حروف، دو حرف و حرف دیگر
- این سه زن، (شرح زندگی «مریم فیروز»، «اشرف پهلوی» و «ایران تیمورتاش»)
- کشتهگان بر سر قدرت
- از دل گریختهها
- ضد یاد
- امینه
- ما میمانیم
- گلوله بد است
- شاید حرف آخر
- در بند اما سبز
- خانوم
- ضد یادها
- پس از یازده سپتامبر
- کوزه بشکسته
دیدگاه خود را بنویسید