کتاب کلاغ های قیطریه (رمان) بهنوش بختیاری
نویسنده:بهنوش بختیاری (بازیگر تلوزیون و سینما)
بخش هایی از متن کتاب ...
خانم فرامرزی آخرین بازمانده نسل کلاغهاست. آدمی شبیه یک قار کلاغ. فروشنده ی وراجی که وقتی وارد مغازه میشوی یقه ات را می چسبد و ول نمی کند. هزار تا قار دارد که باید سرت هوار کند. من هم همیشه مجبور هستم به این قارها گوش کنم. مثل این که به صدای قار کلاغها عادت کرده باشم. شاید شبیه نوعی فضولی مزمن زنانه. نه تنها من به قارهای او گوش می کنم بلکه همه ی اهل محل قارقارهایش را می شنوند و جواب میدهند. بعضی هم سرشان را تکان میدهند؛ عین یک کلاغ گنگ. من هم عین یک کلاغ گنگ سرم را به علامت تأیید تکان میدهم و قار نمی زنم. شاید مراعات اهل محل را می کنم که مثل خانم فرامرزی قارقار نمی کنم. نه این که از پرحرفی بدم بیاید، نه، اصلا این طور نیست. خیلی هم حرف زدن را دوست دارم. درست مثل روزهایی که از صبح توی خانه تنها هستم و فرامرز خانه نیست و مدام دور سرم میچرخم و به خودم سرکوفت می زنم که:
آخه این چه زندگیست که برای خودت درست کردی.
پاشو بر بیرون یه قدمی بزن و هوایی عوض کن.
با همسایه ها هم کلام شو.
بعد به خودم فحش می دهم که:
آخه احمق خنگ، تنهایی رو کسی ول میکنه و می چسبه به قار این کلاغها که مدام توی کوچه در رفت و آمد هستند؟ همین خانم فرامرزی! هر بسته ای رو که میده دستت، یه قار هم میزنه سرت.
بعد پشیمان می شوم و می نشینم توی خانه جلوی تلویزیون، تلویزیون هم مثل خانم فرامرزی هست:
قار…قار…قار…
این ها حرف های خانم فرامرزی است که می گوید:
این ادویه رو جان خودت اگر با یه کم لپه سرخ کنی آقاتون همیشه غلامتون می شه.
می آیم و ادویه را میزنم به لپه و گوشت و همه ی مخلفات و غذایی درست می کنم که وقتی فرامرز آمد، غلامم بشود و هی دستور بهش بدم…
