کتاب او نیز در آرکادیاست | زینب زمان
رمان ایرانی | انتشارات چلچله
می خواهم بگویم چطور شد کفشدوز شدم و چه بر سر کسانی که دوست داشته ام آمده است. می خواهم تردیدم را از میان جمجمه ام بردارم و بفهمم آیا حقیقتا می دانم چه بر سر یک به یک ما، بالأخص خودم آمده است؟ آه، اینجا همه چیز زود بخار می کند. مدام بوی برنج و روزنامه ی خیس خورده، بوی ملحفه های صابون مال شده، تایرهای سوخته، سقف کوتاه شده، و خورشید غروب کرده به مشام می آید. غروب اینجا را در حالی باید تماشا کنم که بینی ام را گرفته ام. بوی تخم مرغ سوخته می دهد. چند سالی می شود خشک سالی است. بوی خار سوزی تابستان این چند سال اخیر را هم بهش اضافه کنید، می بینید کسی مثل من دیگر حال به خاطر آوردن سالهای دور برایش نمانده است.
با گفتن از آن زن جز اندوه و تنهایی هیچ چیزی عاید من نمی شود.
او اولین شخصی بود که در زیرنا دیدم. هنوز هم کف پاهایم را روی مزرعه ی او احساس می کنم. به قدری نزدیک لمس می شوند که…
آشنایی با نویسنده کتاب
نیازمند دریافت اطلاعات ...