کتاب داستان راز قالیچه ی آبی ( زیباترین داستان های ملل )
داستانی از گرجستان 🔸 انتشارات پایه دانش
						✨ کتاب داستان "راز قالیچهی آبی" از مجموعه "زیباترین داستانهای ملل"، کودکان را به دنیای جادویی از کشور گرجستان میبرد. این داستان جذاب و آموزنده با تصاویر رنگارنگ، قدرت تخیل کودکان را به اوج میرساند. سفری پر از ماجرا و ارزشهای انسانی منتظر کوچولوهای کنجکاو است! 📚🌈
					
				
				
					
						
										قطع کتاب
									
									
										
											
											خشتی بزرگ ( 22 * 22 )
										
									
								
										نوع جلد
									
									
										
											
											جلد شومیز (معمولی)
										
									
								
										تعداد صفحات
									
									
										
											
											12
										
									
								
										مناسب برای
									
									
										
											
											کودکان گروه سنی الف
										
									
								
										نوع کاغذ و مشخصات ظاهری
									
									
										
											
											کاغذ گلاسه-کاملا مصور-تمام رنگی
										
									
								
										نوع صحافی
									
									
										
											
											مفتول
										
									
								
										تعریف گروه های سنی
									
									
										
											
											گروه سنی الف: سالهای قبل از دبستان
										
											
گروه سنی ب.: سالهای آغاز دبستان (کلاسهای اول- دوم -سوم)
گروه سنی ج.: سالهای پایان دبستان (کلاسهای چهارم - پنجم)
گروه د.: دوره راهنمایی
گروه هـ: دوره دبیرستان
								گروه سنی ب.: سالهای آغاز دبستان (کلاسهای اول- دوم -سوم)
گروه سنی ج.: سالهای پایان دبستان (کلاسهای چهارم - پنجم)
گروه د.: دوره راهنمایی
گروه هـ: دوره دبیرستان
شما هم درباره این کالا دیدگاه ثبت کنید
			
		
						توضیح اختصاصی
					
					 سالها قبل در میان کوههای بلند و دشتهای بزرگ یک قصر زیبا وجود داشت. در این قصر پادشاه پیری به همراه پسرش زندگی میکرد.شاهزاده جوان نامش اوتار بود. پدرش یک روز به او گفت: پسرم من دیگر دارم میمیرم. تو دیگر باید به فکر انتخاب همسری شایسته باشی. پس برو و به دنبال یک دختر باهوش و عاقل بگرد که شایستگی ملکه شدن را داشته باشد.شاهزاده اوتار سوار بر اسبش شد و به راه افتاد. او در راه به دختران زیبایی برخورد. اما به هیچ کدام توجهی نکرد. او رفت و رفت تا دختری را دید که در مزرعه، انگور جمع میکرد. شاهزاده اوتار تا چشمش به دخترک افتاد، گفت این همان کسی است که به دنبالش میگشتم.
						مشاهده بیشتر
					
				
			
		 
									 
									 
									 
										 
										 
										 
		 
		 
		 
		 
		 
		 
		 
		