بخش هایی از متن کتاب . . .
دو سه روزی از آن ماجرا می گذشت و حال بیشتر پی به حرف مادرش می برد که شاید صحبت های فائزه حرفی بیش نبوده و می خواستند مزه دهان او را بدانند؛ و شاید هم منتظر حرفی از جانب او بودند تا با حرکتی اشتباه زبان زد عام و خاصش کنند و نقل محافل زنان بیکار در محله کوچک شان، زنانی که تا یک دیگر را در خیابان می دیدند؛ گویا کاری جزء غیبت و سرک کشیدن در زندگی دیگران را نداشتند. آن قدر می گفتند و می گفتند که طرف را در دادگاهی که قاضی شان خودشان بودند و ملجک هایی که به عنوان شاهد تماشاچی نظاره گر بودند؛
برای خودشان حکم صادر می کردند و به خیاطانی از نوع و جنس خودشان بدتر می دادند و آن ها هم بی اندازه و با اندازه می بریدند و بر تن از منظر خودشان مجرم می کردند! آن گاه می نشستند و به حال و روز از دیدگاه خودشان همان مجرم؛ اظهار فضل کرده و تا به گور نمی فرستادند؛ خود را عقب نکشیده و راحت در جای شان نمی نشستند. آن قدر آن دو سه روز فکرش درگیر بود که ناخدآگاه، ارتباطش با فائزه را به حداقل رسانده بود و با او سر و سنگین رفتار می کرد؛ خودش خوب می دانست که مادرش آلو در دهانش خیس نخورده و ماجرا را برای
خواهرانش بازگو خواهد کرد! اما خودش را هم خوب می شناخت؛ با خواهرانش طوری عصبی و خشمگین پرخاش و رفتار می کرد که گویا همه غریبه ها آشنا می شدند و همه آشنایان غریبه آن قدر با لحن تند، زننده و رفتار عصبی اش، اعضای خانواده اش را به سکوت وادار می کرد که دیگر حق اظهار نظر حداقل مقابل او را نداشتند و هر چه حرف و نصیحت بود؛ در غیاب او در جمع خودشان به یک دیگر می گفتند و اعصاب شان را راحت و دلشان را از حرف های نگفته و تلنبار شده خالی می کردند.گاهی اوقات هم دلسوزی مادرانه و خواهرانه را به دخالت در….