"کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد" با نام اصلی (letter to a Chilld Never Born) نوشته "اوریانا فالاچی" (Oriana Fallaci)  روزنامه‌نگار و نویسنده ایتالیایی است. این کتاب در سال ۱۹۷۵ و به زبان  ایتالیایی منتشر شد. متن به‌صورت اول شخص روایت شده و بازگوی مکالمات مادر  با جنینی‌ست که در رحم دارد. نامه به کودکی که هرگز زاده نشد  نمونه کاملی از روش زندگی یک بانوی امروزی غربی‌ست که  خارج از ازدواج و  در میانه زندگی حرفه‌ای خود با بارداری غیر‌منتظره‌ای روبه‌رو شده است. این  کتاب از دید خوانندگان، کتابی با تمایلات فمنیستی است. خواننده شالوده‌ای  از افکار منحصربه‌فرد فالاچی را در تمام جملات این کتاب شاهد است. بسیاری  از منتقدان بر این عقیده بودند که این کتاب به‌مثابه بیانیه‌ای برای زنان  در خصوص حق انتخاب نگه داشتن جنین یا سقط آن است. اما خود فالاچی اصرار  داشت این کتاب صرفا نامه به کودک از دست داده‌اش است.

معرفی,نقد و برسی کتاب "نامه به کودکی که زاده نشد"کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد ترجمه مانی ارژنگی

کتاب نامه به  کودکی که هرگز زاده نشد  در چند صفحه نخست ما را با این واقعیت آشنا می‌سازد که قهرمان داستان  متوجه بارداری ناخواسته خود گردیده است. اودر ابتدا از این واقعه در زندگی  روشن‌فکرانه خود استقبال می‌کند و بر این باور است که تصمیم‌گیری برای  متولد شدن این کودک تصمیمی‌ست که نه بر عهده او، نه پدر کودک و نه حتی  خداست. این بارداری با ترس قهرمان داستان ادامه می‌یابد. او اعتراف می‌کند  که منشا ترس، خدا، دیگران، درد یا چیزی شبیه این‌ها نیست. او دلیل ترسش را  خود کودک می‌داند. سپس به این نتیجه می‌رسد که شاید آمدن به این دنیا و  متولد شدن انتخاب خود کودک باشد. بنابراین با دل‌جویی از خود، ترس و شک را  در وجودش متوقف می‌کند

کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد ترجمه مانی ارژنگی

مادر به دنبال یک  علامت یا نشانه از سوی خود کودک است. علامتی که برای او آشکار کند کودک  خود مایل به تولد و زندگی کردن در این جهان است. در این راه قهرمان داستان  تصمیم می‌گیرد به زندگی روزمره خود ادامه داده و هرروز با مکالمه مداوم با  جنینی که در رحم دارد به  روح او متصل شود. او با اعلام بارداری‌اش به  والدین، دوستان، رییس و پدر فرزندش به‌نوعی حضور یک موجود جدید در رحم‌اش  را به همه اعلام می‌کند. بعد از این اعلام همگانی، قهرمان داستان با واکنش  منفی تمامی اطرافیانش نسبت به بارداری خارج از عرف و بدون ازدواج روبه‌رو  می‌شود. همه او را سرزنش می‌کنند و از او می‌خواهند هرچه زودتر خود را از  شر کودکی که در رحم دارد، خلاص کند. ولی او بر این عقیده بود که این انتخاب  کاملا ازآن او و کودکش است و با شهامت از تصمیم خود برای نگه داشتن جنین و  سقط نکردن او پرده برداشت. به این ترتیب، همان‌طور که کودک در وجود او رشد  می‌کرد، مادر به مکالمه با او ادامه می‌دهد. زن  سعی می‌کند با بحث‌های  فلسفی با جنین خود درباره زندگی از رفتار معمول یک مادر فراتر رود. او به  خوبی آگاه است آن‌چه با کودک خود در میان می‌گذارد نوعی منفی‌گرایی محسوب  می‌شود. با این حال به مکالمات خود با کودک ادامه می‌دهد. او به کودکش  می‌آموزد که “زندگی جنگی است که هر روز تجدید می‌شود.” مادر داستان بر این  عقیده است که کودک باید در همان مراحل اولیه از تمامی زشتی‌های  زندگی آگاه  شود. او توجیه می‌کند که کودک باید با دانستن نکات نفرت‌انگیز زندگی از  ابتدا خود را برای دفاع آماده کند. کودک باید بیاموزد که در دنیا  به  هیچ‌کس نباید اعتماد کند. هیچ‌کس را  نباید باور نداشته باشد

او مانند اکثر  مادران، رشد کودک در رحم خود را با هیجان دنبال می‌کند و از طریق خواندن  کتاب در مورد مراحل رشد جنین، به این علم رسیده است که اکنون دنیای فرزندش  در مقایسه با دنیای او چقدر متفاوت و شاید تا چه حد زیبا‌تر باشد. او در  مکالمات خود نوسانات اخلاقی، تردیدها و قصد متزلزل خود برای نگه داشتن کودک  را نشان می‌دهد و این قصد به‌تدریج در او تقویت می‌شود.

در اواسط داستان  زن متوجه حالات یک بارداری دشوار می‌شود. بارداری او با گرفتگی و درد در  شکم، لکه‌بینی و حالت تهوع همراه است. همین مشکلات او را مجبور به ماندن در  خانه و استراحت مطلق می‌کند. این درست زمانی‌ست که کینه او نسبت به کودک  بیشتر بروز می‌کند. او کودک را به در دست گرفتن کنترل زندگی، احساسات و  موجودیت مادر متهم می‌کند

درست در زمانی که قهرمان داستان با درد و رنج بارداری دست به گریبان است  رئیس او که یک مرد است تصمیم می‌گیرد شغل او را به رقیبان مرد واگذار کند.  چون رئیس او اعتقاد دارد هیچ وقت چنین شرایطی برای یک کارمند مرد به‌ وجود  نمی‌آید. زن که موفقیت خود ساخته‌اش را در معرض فروپاشی می‌بیند، مادر شدن  را یک تهدید علیه موفقیت زنان می‌داند. ایده مادر شدن را به یک لعنت  جاودان برای زنان تشبیه می‌کند. او درمی یابد که “زنان از تحقیر، بندگی و  آزار بیشتر از هر چیز دیگری رنج می برند.” در این زمان، او حس می‌کند  موجودی ۳ اینچی که به سختی می‌توان او را انسان خواند اعتبار موفقیت‌های  خودساخته‌اش را خدشه‌دار کرده است.

در گیرودار داستان و در میان فراز و نشیب‌های رفتاری و تصمیم متزلزل او  برای نگه‌داشتن کودک، مادر چهار داستان افسانه‌ای را برای کودکش بازگو  می‌کند که در آن ایده‌آل‌ها ، ناامیدی‌ها و دیدگاه‌های کلی او درباره جهان و  زندگی نمایان می‌گردد. در این چهار داستان افسانه‌ای برای کودک توضیح داده  می‌شود که زندگی در این جهان تا چه میزان ناعادلانه است. این ناعادلانه  بودن برای یک زن که باید برای رسیدن به اهدافش بیشتر مبارزه کند، بسیار  قوی‌تر خودنمائی می‌کند. او ثابت می‌کند که زنان بیشتر درگیر پذیرش از سوی  جامعه خود هستند و این موضوع کار آنان را در مقایسه با مردان بسیار دشوارتر  می‌کند. او چهار افسانه‌اش را این‌گونه برای جنینش روایت می‌کند:




کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد ترجمه مانی ارژنگی

گلهای ماگنولیا

اگر بانویی گلی را بردارد قطعا خواهد مرد. این داستان به کنایه از علاقه و احساسات زنان در مراحل مختلف زندگی می گوید.

شکلات

همیشه یک دختر کوچک به دلیل تمایلش به شکلات تحقیر می شود. این داستان  اشاره به بی عدالتی‌هایی دارد که هرکسی باید آماده مواجهه با آن‌ها باشد.

فرداها

چیزی برای ما هرگز نمی‌آید و شاید هرگز هم نخواهد آمد. ما همیشه در  ستایش یک ناامیدی احاطه شده‌ایم که توسط تسلیت‌های دروغین و هدایای رقت  انگیز به ما ارائه می‌شود. آسایش های ناچیز برای ساکت نگه داشتن ماست و ما  فریب وعده‌ها را خورده‌ایم. این داستان به‌صورت کنایه به مواردی چون جنگ،  امید، عدالت و انصاف اشاره دارد.

مهتاب(غبار ماه)

همه چیز مانند دود در هوا ناپدید می شود. این داستان اشاره به ابراز اندوه بابت از دست دادن یک رویا و یا یک آرزو دارد.

آن زن تمام این داستان ها را تعریف کرد تا کودکش شرایط او را درک کند و  دنیای او را دریابد. بعد از زنان او به موضوع فقرا می‌پردازد. به عقیده او،  برای فقیرانی که از همه رویاهای خود محروم هستند رویای آزادی موهبتی دست  نیافتنی محسوب می‌گردد.

در میانه داستان و درست وقتی که قهرمان داستان تصمیم می‌گیرد کودک را از  بین ببرد، بار دیگر از طرف دوستان و همکارانش مورد ملامت قرار گرفته و  گرفتار نگاه‌های تحقیرآمیز آن‌ها می‌شود. پدر کودک که در ابتدا اصرار داشت  که از شر کودک  خلاص شوند حالا در یک تغییر موضع  ناگهانی موضع پدرسالاری  را اتخاذ کرده و مالکیت کودک را از آن خود می‌داند. با این‌حال و با وجود  تغییر رفتارها و نگرش‌ها زن به این نتیجه می‌رسد که قرار نیست به خاطر نگه  داشتن کودک جایگاه و موفقیت‌های خود را از دست بدهد. او اعتقاد پیدا می کند  که “مادر بودن یک تجارت یا وظیفه نیست بلکه فقط یکی از حقوق زنان است”.

در این مقطع او با پزشک دیگری آشنا می‌شود. این پزشک خود یک زن است و  دیدگاه‌های شخصی‌اش پیرامون بارداری را با قهرمان داستان به اشتراک  می‌گذارد. پزشک به او را قانع می‌کند که بارداری نه بیماری‌ست و نه نفرین و  با این عبارات زن دوباره در درونش به صلح و آرامش می‌رسد. پزشک یادآوری  می‌کند که  یک زن نباید خودش را گم کند تا بتواند به خوبی از پس زندگی  جدیدش بر بیاید. این زندگی جدید باید همان‌طور که طبیعت طراحی کرده مسیر  خود را طی کند.

زن با اراده‌ای قوی دوباره تصمیم به نگه داشتن کودک و از سرگیری زندگی  قدیمی خود می‌گیرد و شغل جدیدی را شروع می‌کند. او در شغل جدیدش مجبور است  ساعت‌ها پشت فرمان بنشیند و رانندگی کند. در این میان پزشکش جزو کسانی‌ست  که نگران سلامتی او و وضعیت جسمی کودکش است. ولی زن با اطمینان خاطر  به  کار خود را ادامه می‌دهد. در اواسط همین سفر بحرانی جسمی برای زن پیش  می‌آید. درست در زمانی که او مشغول رانندگی در یک مسیر ناهموار و پر از  دست‌انداز بود، گرفتگی و درد در عضلات شکم، تهوع، تنگی نفس و خونریزی به  سراغ او می‌آیند. زن دچار وحشت عمیقی می‌شود. او احساس می‌کند همان حس خوشی  و خوش‌بختی که از آغاز این ماجرا و با شروع آن زندگی جدید در وجودش ایجاد  شده بود به یکباره به حسی تبدیل می‌شود که گویا همان زندگی تازه ساخته شده،  پایان یافته است.

ماجرا با محاکمه‌ای خیالی برای تخمین مسئولیت وی در قبال از دست دادن  کودک پایان می‌یابد. در این محاکمه هر دو پزشک وی، پدر کودک، رئیس، دوست و  پدر و مادرش شرکت کردند. دادگاه با پیام خود کودک به پایان می‌رسد. کودک به  مادر با نشانه‌ای می‌فهماند که او نباید خود را سرزنش کند. کودک به مادر  می‌فهماند که در اوایل راه زندگی زشتی جهان را از طریق اطلاعاتی که مادر با  او به اشتراک گذاشته بود درک کرده است. کودک به این نتیجه رسیده بود که  اگر قرار است روزی این زندگی‌اش به پایان برسد اصلا چه دلیلی دارد که پا به  این زندگی بگذارد.

در همین حال مادر به این  نتیجه می‌رسد که آزادی و فردیت خود را حفظ  کند. همان چیزهایی که او به سختی برای حفظ آن‌ها در دوران بارداری تلاش  کرده بود. در پایان این داستان به‌نوعی نتیجه گیری می‌شود که ما زمانی که  آن‌چه را می‌خواهیم و آن‌چه را که برای آن جنگیده‌ایم به دست آورده‌ایم،  دیگر آنها برایمان بی‌اهمیت می‌شوند. این تلاش برای به دست آوردن‌ها اگرچه  ما را خسته می‌کند ولی با وجود خستگی ما، جهان راه خود را پیش گرفته و  زندگی به جلو می‌رود. کودک درون رحم مرده است. حتی امکان دارد که آن زن نیز  در حال مرگ باشد. ولی این‌ها هیچ اهمیتی ندارند زیرا جهان به هیچ یک از  آن‌ها نیازی ندارد. چرا که زندگی خودش نمی‌میرد.


کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد ترجمه مانی ارژنگی

نظرات و بازتاب ها

در ابتدا، ذکر این نکته بسیار مهم است که هدف از این بررسی قضاوت در  مورد محتوای کتاب، نویسنده آن و یا ابراز عقاید شخصی در مورد این کتاب  نیست. همان‌طور که ما بیش‌ازحد به مطالعه انواع ادبیات سرگرم می‌شویم، این  نکته را در می‌یابیم که هر نویسنده‌ای به فراخور سبک ادبی که تابع آن است  حداقل یک مقاله، یک رمان یا یک شعر در مورد عشق به کودکان به نگارش در  آورده است. بنابراین، در پایان بررسی می‌توان نتیجه گرفت که این کتاب  واکنش‌های افکار یک مادر در قبال کودک به دنیا نیامده‌اش است. در این کتاب  هیچ تلاشی برای متقاعد کردن و تظاهر در مواضع وجود ندارد. می‌توان گفت شما  در هیچ‌کدام از بخش‌های کتاب شاهد موضع‌گیری‌های قطعی نیستید.

در مورد نحوه نگارش می‌توان گفت کلماتی که توسط نویسنده استفاده شده  ساده و بی‌تکلف است و بدون ایجاد ایهام در مغز خواننده مستقیماً به اصل  مطلب اشاره می‌کند. جملات کوتاه هستند. به همین دلایل می‌توان این کتاب را  اثری فاخر از روزنامه نگاری توانا دانست.

با دانستن شهرت اوریانا فالاچی در بی‌پرده بودن سوالات مصاحبه‌هایش و  عدم علاقه او به جلب رضایت دیگران، به‌راحتی می‌توان فهمید که هدف او از  نوشتن این کتاب نیز جلب رضایت مخاطب نبوده است. او این کتاب را  صرفاً در  جهت ارائه افکارش درباره مسائل مختلف زندگی به رشته تحریر در آورده است.  بنابراین بعضی مباحث و اظهار نظرهای این کتاب می‌تواند بسیاری از مخاطبین  را آزرده خاطر سازد. حتی این رک‌گویی ها می‌تواند تا حدی پیش برود که مخاطب  آزرده‌خاطر مطالعه کتاب را در نیمه راه رها کند و از خواندن ادامه آن  منصرف شود.

در مورد محتوا، می‌توان این کتاب را نوشته‌ای با  گرایشاتی مانند  فمنیسم، مادری، انتخاب‌ها و تضییع حقوق زنان که ناشی از تبعیض‌های  جنسیتی‌ست، دانست. این کتاب مملو از اظهار نظرها و جملاتی‌ست که ریشه  بسیاری از مشکلات زنان را ناشی از زن بودن و تضییع حقوق آن‌ها از سوی مردان  حاکم بر جامعه می‌داند.

در نهایت می‌توان گفت نقطه نظرات زنان و مردان در مورد عبارات و  نتیجه‌گیری‌های این کتاب می‌تواند کاملا متفاوت باشد. یک مادر پس از خواندن  این کتاب می تواند برای اولین بار شرحی زیبا از انتظار برای مادر شدن را  در یک کتاب بیابد. هیجانات آن را حس کند و تردیدها و اضطراب مادر شدن را  لمس کند. این احساسات در بین همه مادران وجود دارد و بازگو شدنش در این  کتاب حس زیبایی از جهانی بودن این احساسات را در مخاطب زن این کتاب ایجاد  می‌کند. همچنین این کتاب به خواننده القا می‌کند که بهتر است جنین در محیط  امن رحم مادر برای همیشه بماند تا این‌که به این دنیای پر از بی‌عدالتی پا  بگذارد.

کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد ترجمه مانی ارژنگی

کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد را می‌توان بیش  از هرچیز یک بیانیه سیاسی-اجتماعی دانست. افکار فالاچی در مورد اختلاف بین  فقیر و غنی و بی‌عدالتی های اجتماعی به‌خوبی از طریق نقطه نظرات وی در کتاب  آشکار می‌شود. او در ظاهر این درس‌ها و نکات را با کودک خود به اشتراک  می‌گزارد. حتی می‌توان نکات و عقیده‌های شخصی او را در افسانه‌های درخت  ماگنولیا، شکلات، فرداها و غبار ماه که او برای کودکش روایت می‌کند هم  یافت. اظهارات فالاچی در مورد حقوق زنان در این کتاب صرفا جنبه جنسیتی  ندارد و چهارچوب‌های  جامعه را هدف گرفته است. او عقیده دارد وقتی ارکان  جامعه و قانون‌گذاران به هرنوع امکانات مالی و اجتماعی دسترسی دارند  نمی‌توان از آن‌ها توقع داشت برای اقشار آسیب پذیر و مورد تبعیض جامعه  قوانین مفید و کارآمدی وضع کنند. او همین مساله را عامل اصلی بی‌عدالتی‌ها  می‌داند.

افکار فالاچی در مورد وحشیانه بودن جنگ‌ها نیز به وضوح در این کتاب  ترسیم شده است.  همچنین در جای‌جای کتاب شاهد به تصویر کشیده شدن اختلاف  بین فقیر و غنی و اجبار فقیر برای دست زدن به هر کاری صرفا به خاطر به دست  آوردن یک جیره غذایی هستیم. فالاچی این درد را به‌خوبی نمایان کرده و  تاثیری شگرف بر خواننده کتاب می‌گذارد. این کتاب با وجود کلمات ساده  موضوعاتی عمیق را بازگو می‌کند.

در نهایت به راحتی نمی‌توان پذیرفت كه زندگی به همان مقدار که در این  کتاب می‌بینم زشت باشد. زندگی ارزش امتحان كردن را دارد. می‌دانیم که ظلم  در جوامع بشری بیداد می‌کند. در همه جوامع حتی متمدن‌ترین آن‌ها عدالت هنوز  مفهومی مبهم است و فاصله فقیر و غنی بیداد می‌کند. عدالت در بیشتر نقاط  جهان به‌عنوان یک رویا باقی‌ مانده. جنگ‌ها انسان‌های زیادی را به کام مرگ  کشیده‌اند. اما زندگی هنوز هم سفری‌ست که لحظاتی در جاده‌های ناهموار و  کوره راه‌ها و زمان‌هایی در جنگل‌های زیبا و کوهستان‌ها جریان دارد و برای  هر انسان پیمودن این مسیر پرپیچ‌وخم ضرورت دارد.

در پایان باید پذیرفت هیچ‌کس از درد در امان نیست. درد به اشکال متفاوتی  چون سرخوردگی، محرومیت، خیانت، از دست‌دادن و تحقیر وجود دارد. چه از نقطه  نظر فردی  و چه از منظر اجتماعی، هر دردی که پیش روی ما قرار می‌گیرد زخمی  برجای می‌گذارد. این  جای زخم‌ها یا ما را فلج می‌کند و یا به ما قدرت  بیشتری می‌دهد تا به مبارزه ادامه دهیم.

نتیجه‌گیری و توصیه

نامه به کودکی که هرگز زاده نشد چالش بزرگی برای  خوانندگانش به همراه دارد. این کتاب فراتر از دیدگاه‌های  بدبینانه‌اش، به  عنوان آزمایشی برای به چالش کشیدن ارزش‌ها وضدارزش‌های انسانی است. این  کتاب را باید با ذهنی باز و بدون تعصب مطالعه کرد. کتاب نامه به کودکی که  هرگز زاده نشد با همه  پستی‌ها و بلندی‌ها، اضطراب‌ها و نگاه بدبینانه‌اش  ارزش خواندن را دارد و ما را با نگاهی عمیق با مصائب انسان امروزی آشنا  می‌سازد.


 خرید کتاب نامه به کودکی که زاده نشد

ترجمه مانی ارژنگی

کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد ترجمه مانی ارژنگی


خرید کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد

ترجمه محمد صادق سبط الشخ

کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد ترجمه مانی ارژنگی



بیوگرافی کامل و معرفی کتابهای اوریانا فالاچی

بیوگرافی کامل و معرفی کتابهای اوریانا فالاچی


منبع:academia