کتاب داستانهای بوستان و گلستان | معصومه گلشنی
ویژه نوجوانان 🔸 انتشارات کودکیار (یوشیتا)
📝 خلاصه کتاب داستانهای بوستان و گلستان سعدی
این کتاب شامل داستانهای منتخب از دو اثر بزرگ سعدی، یعنی بوستان (اشعار اخلاقی و عرفانی) و گلستان (نثر مسجع و داستانهای حکمتآمیز) است که به شکل روایی و قابلفهم برای نوجوانان بازآفرینی شدهاند. قصههایی مانند «پادشاه و غلام دانا»، «درویش و پادشاه»، و «سفر مرد جوان به دیار معرفت» نمونههایی از این مجموعه هستند که هر کدام دربردارنده پیامی روشن درباره انسانیت و ارزشهای والای اخلاقی هستند.
💡 آنچه در این کتاب خواهید خواند
- داستانهای اخلاقی، عرفانی و حکمتآمیز از سعدی
- بازنویسی روان و شفاف، متناسب با درک نوجوانان
- آموزههایی درباره نیکوکاری، صداقت، فروتنی و عشق
- پیوند ادبیات کلاسیک با زندگی امروز جوانان
- امکان استفاده در کلاسهای درس و محافل ادبی نوجوانان
🎯 این کتاب به چه کسانی پیشنهاد میشود؟
- نوجوانان علاقهمند به داستان و شعر
- مربیان و معلمان مدارس
- والدینی که میخواهند فرزندانشان با ادبیات کلاسیک ایران آشنا شوند
- کتابخانههای مدارس و مراکز فرهنگی
👥 مخاطبان این کتاب چه گروه سنی هستند؟
- نوجوانان بالای ۱۲ سال
- مناسب برای استفاده در محیطهای آموزشی و خانوادگی
تصاویری از متن کتاب
بخش هایی از متن کتاب
روزی روزگاری، در سرزمینی دور، مردی به نام لقمان زندگی میکرد. او مرد بسیار دانا و مؤدبی بود. مردم همیشه از او میپرسیدند که چگونه اینهمه دانش و ادب به دست آورده است. یک روز، چند نفر از اهالی شهر نزد لقمان رفتند و با کنجکاوی پرسیدند: «ای لقمان! راز تو چیست؟ تو بسیار مؤدب و دانا هستی، به ما بگو که ادب را از چه کسی یاد گرفتهای؟»
لقمان با لبخندی مهربان و نگاهی عمیق گفت: «خیلی ساده است؛ من ادب را از بیادبان آموختم.»
لقمان را گفتند: «ادب از که آموختی؟»
گفت: «از بیادبان؛ هرچه از ایشان در نظرم ناپسند آمد، از فعلِ آن پرهیز کردم.»
مردم با تعجب به او نگاه کردند و پرسیدند: «از بیادبان؟ حتماً شوخی میکنی؛ چطور ممکن است؟»
لقمان آرام و با حوصله شروع به توضیحدادن کرد و گفت: «هروقت از کسی رفتار زشت و ناپسندی دیدم و زشتی رفتار او حال من را بد کرد، با خودم گفتم که من هرگز نباید آن کار را انجام دهم. مثلاً اگر دیدم کسی با دیگران تند و خشن صحبت میکند، یاد گرفتم که با مهربانی و آرامش با مردم برخورد کنم. یا اگر دیدم کسی دروغ میگوید، به خودم قول دادم که همیشه راستگو باشم؛ به همین روش، از رفتار ناپسند دیگران درس گرفتم و سعی کردم خودم آن کارها را انجام ندهم.»
یکی از بچهها که گوشهای ایستاده بود و با چشمانی کنجکاو لقمان را تماشا میکرد، پرسید: «ولی لقمان، اگر کسی فقط کارهای بد را ببیند، چطور میتواند خوب و باادب باشد؟»
لقمان با لبخند به او گفت: «دوست کوچک من، باور کن که اگر در جایی فقط کار بدی را میبینی، بازهم میتوانی از آن درس بگیری. درست مثل وقتی که به آینه نگاه میکنی. اگر در آینه چیزی ببینی که دوست نداری، سعی میکنی خودت آن را درست کنی، درست است پسرم؟»
بچهها با سر تأیید کردند و یکی دیگر از آنها گفت: «پس تو همیشه مراقب بودی که از رفتارهای بد دیگران درس بگیری؟»
لقمان سرش را تکان داد و گفت: «بله، چون هر چیزی که به نظر من ناپسند میآمد، برایم یک درس بود. اگر کسی با صدای بلند دعوا میکرد، من یاد میگرفتم که صدایم را پایین بیاورم. اگر کسی خشمگین میشد، من یاد میگرفتم که آرام باشم. اگر کسی به دیگران آسیب میزد، من یاد گرفتم که به دیگران کمک کنم. به همین سادگی، ادب را از بیادبان آموختم.»
“وقتی چیزی را از ته دل ناپسند بدانید، دیگر هرگز آن کار را نمیکنید. همین است که میگویند: «هر پند و نصیحتی برای کسی که عاقل و باهوش باشد، درسی خواهد بود؛ ولی اگر کسی نادان
باشد، هر چقدر هم که از حکمت و ادب برایش بگویند، انگار برای او بیمعنی است.»”