کتاب داستانهای کلیله و دمنه | معصومه گلشنی
ویژه نوجوانان 🔸 انتشارات کودکیار (یوشیتا)
📝 خلاصه کتاب داستانهای کلیله و دمنه
«کلیله و دمنه» با شخصیتهای اصلی دو شغال به نامهای کلیله و دمنه، مجموعهای از داستانها را روایت میکند که در آن حیوانات با زبان انسانها سخن میگویند تا پیامهای اخلاقی و اجتماعی را منتقل کنند. در نسخهٔ نوجوانان، داستانها کوتاهتر، روانتر و با توضیحات فهمپذیر همراه شدهاند. قصههایی مثل «شیر و گاو»، «خرگوش و شیر»، و «کبوتر و جغد» با جذابیت تصویری و روایت ساده، ذهن نوجوان را به سمت تفکر درباره رفتارها و پیامدهای آنها سوق میدهند.
💡 آنچه در این کتاب خواهید خواند
- داستانهای کوتاه و جذاب با شخصیتهای حیوانی
- پیامهای اخلاقی و اجتماعی قابلدرک برای نوجوانان
- زبان ساده و توضیحات کمکی برای فهم بهتر
- زمینهسازی برای علاقه به ادبیات کلاسیک ایران و جهان
- تقویت مهارتهای خواندن و درک مطلب در محیط آموزشی
🎯 این کتاب به چه کسانی پیشنهاد میشود؟
- نوجوانان ۱۲ تا ۱۷ سال
- دانشآموزان علاقهمند به داستانهای اخلاقی
- مربیان و آموزگاران در مدارس
- والدینی که به آموزش غیرمستقیم اخلاق به فرزندشان اهمیت میدهند
👥 گروه سنی مخاطب
- بالای ۱۲ سال
- مناسب برای محیط مدرسه و مطالعه خانگی
تصاویری از متن کتاب
بخش هایی از متن کتاب
در گوشۀ مزرعهای سرسبز، دو کبوتر خوشبخت باهم زندگی میکردند. فصل بهار بود و بارانهای فراوان زمین را سیراب کرده بود؛ اما این باران لانۀ کبوترها را که در گوشهای از مزرعه ساخته شده بود، مرطوب میکرد. کبوتر ماده نگاهی به لانه انداخت و با نگرانی به همسرش گفت: «این لانه خیلی نمناک است. دیگر جای خوبی برای زندگی نیست. بهتر نیست به فکر لانۀ دیگری باشیم؟»
کبوتر نر که از سختی ساختن لانهای جدید هنوز خسته بود، جواب داد: «نگران نباش. تابستان نزدیک است و هوا گرم خواهد شد؛ علاوهبراین، ساختن لانهای که هم بزرگ باشد و هم انبار داشته باشد، کار آسانی نیست. کمی صبور باش.»
کبوتر ماده با دلسردی به بیرون لانه نگاه کرد؛ اما درنهایت حرف همسرش را پذیرفت و آنها تصمیم گرفتند در همان لانه بمانند. با آمدن تابستان، هوا گرمتر شد و لانه خشک و گرم شد. کبوترها با خوشحالی در مزرعه پرواز میکردند و هر چقدر دانه میخواستند، از گندمزار و شالیزار میخوردند. مقداری از دانهها را هم در انبارشان برای زمستان ذخیره میکردند.
روزها گذشت و انبارشان پر از دانههای خوشعطر برنج و گندم شد. کبوترها با رضایتخاطر به انبار نگاه میکردند و به یکدیگر میگفتند: «حالا دیگر خیالمان راحت است، چون برای زمستان آذوقۀ کافی داریم.»
تابستان گذشت و کمکم پاییز فرا رسید. با شروع بارانهای پاییزی، کبوتر نر باید بیشتر از همیشه برای پیداکردن غذا تلاش میکرد. کبوتر ماده که نمیتوانست مانند گذشته تا دوردستها پرواز کند، در لانه میماند و منتظر بازگشت همسرش میشد. یک روز، وقتی باران شدیدتر شد و کبوترها نمیتوانستند از خانه بیرون بروند، تصمیم گرفتند از انبار آذوقهشان استفاده کنند. کبوتر نر در انبار را باز کرد و با تعجب دید که دانهها کمتر از قبل به نظر میرسند.
با چشمانی خشمگین به همسرش نگاه کرد و گفت: «تو این دانهها را خوردهای. مگر قرار نبود آنها را برای زمستان ذخیره کنیم؟ حالا نصف انبار خالی شده است. چطور توانستی اینقدر بیفکر باشی؟»
کبوتر ماده که از این حرف غافلگیر شده بود، با صدایی ناراحت گفت: «من هیچوقت به دانهها دست نزدم. قسم میخورم که حتی به آنها نگاه هم نکردهام، من هم نمیدانم چرا اینقدر کم شدهاند. شاید موشها به انبار دستبرد زدند یا شاید کف انبار سوراخ شده باشد. تو نباید اینقدر عجولانه قضاوت کنی.»
اما کبوتر نر که از شدت عصبانیت چیزی نمیشنید، با صدای بلند گفت: «بس است! من دیگر به این حرفها گوش نمیدهم. کسی غیر از تو به انبار دسترسی ندارد و اگر دانهها کم شدهاند، حتماً تو آنها را خوردهای؛ زودباش حقیقت را بگو.»
کبوتر ماده که از این اتهام ناروا بسیار ناراحت شده بود، با چشمانی پر از اشک گفت: «باور کن من به دانهها دست نزدهام و نمیدانم چه بلایی سر آنها آمده است. تو نباید اینطور با من حرف بزنی.»
اما کبوتر نر همچنان در عصبانیت خود فرو رفته بود و درنهایت، همسرش را از لانه بیرون انداخت. کبوتر ماده با صدایی لرزان گفت: «تو بابت این قضاوت عجولانه پشیمان خواهی شد؛ اما وقتی حقیقت را بفهمی، خیلی دیر شده است.» او با ناراحتی پرواز کرد و از لانه دور شد.
کبوتر نر با خود میگفت که دیگر فریب نخواهد خورد و از کار خود راضی بود؛ اما چند روز بعد، باران دوباره شدت گرفت و هوا مرطوب شد. ناگهان دانههای انبار شروع به جذب رطوبت کردند و حجمشان دوباره بهاندازۀ اولیه برگشت. انبار دوباره پر از دانه شد؛ درست مثل روز اول. کبوتر نر با دیدن این صحنه، تازه فهمید که قضاوتش اشتباه بوده است و بیدلیل به همسرش تهمت زده است.
حالا او تنها پشیمان و غمگین در لانه نشسته بود و به این فکر میکرد که ای کاش صبورتر بود و اینقدر زود و عجولانه تصمیم نمیگرفت.
👤 آشنایی با نویسنده کتاب
عبدالله ابن مقفع، مترجم و نویسنده ایرانی قرن دوم هجری، اثر «کلیله و دمنه» را از زبان پهلوی به عربی برگرداند. این مجموعه از ریشه سانسکریت به فارسی رسیده و قرنها الهامبخش داستاننویسان و آموزگاران بوده است. روایتهای او با استفاده از حیوانات بهعنوان شخصیتهای اصلی، راهی ظریف برای آموزش مستقیم و غیرمستقیم حکمت و اخلاق فراهم میسازد.