اندلس سرزمینی است در جنوب غربی اروپا كه شامل كشورهای اسپانیا، پرتغال و منطقه‏ ی اشغالی (انگلیس) جبل الطارق می ‏باشد. اندلس از سوی سپاهیان اسلام به فرماندهی طارق بن زیاد در سال 92 قمری فتح گردید و قسمت اعظم مردم این منطقه تا سال 95 قمری با طیب خاطر، دین اسلام را پذیرفتند. حكومت اسلامی تا سال 422 قمری در این منطقه ادامه یافت ولیكن دراین تاریخ به خاطر بی‏ كفایتی حاكمان مسلمان و دسیسه ‏های مسیحیان و حكومت‏های استعماری اروپا، این كشور بزرگ به دست مسیحیان افتاد و میان 23 پادشاه اروپایى تقسیم و تجزیه گردید. مسلمانان این كشور از امیرالمسلمین مغرب (یوسف بن تاشفین مرابطی) یاری خواستند و در سال 749 قمری در نبردی معروف به "زلاقه"، مسیحیان متحمل شكست شده و این كشور به مغرب، ضمیمه گشت. اما پس از مدتی حكومت مرابطین نیز به ضعف و سستی گرایید و مجدداً اندلس در تصرف مسیحیان درآمد و تجزیه گردید.اما در این بین شخصی به نام" عبدالرحمان زیاد"  ن نقش بزایی در ثبات و پیشرفت مسلمان در آن دوره داشت.


بعد از فتح مغرب، مسلمانان درپى فتوحات دیگرى بودند تا زمینه نشر اسلام را هرچه بیشتر فراهم آورند. آمادگى مسلمانان و بروز شرایط مناسب، زمینه فتح یکى از مناطق وسیع یعنى اندلس را ممکن ساخت و با فتح آن، اسلام تمام این منطقه را فرا گرفت. ابتدا سیاست‏هاى مسالمت ‏آمیز حکام و اتحاد مسلمانان توانست مسلمانان را به عزت و افتخار برساند، ولى دیرى نپایید که بروز اختلافات قبیلگى و آشوب‏هاى سیاسى، سرزمین اندلس را در معرض تاخت‏وتاز اسپان، فرانک‏ها و ... قرار داد. مقاله حاضر با تکیه بر منابع اصیل به بررسى حوادث تاریخى فوق از سال 92- 138ه مى‏پردازد.


مقدمه
مسلمانان، شبه جزیره «ایبریا» واقع در جنوب غربى اروپا را «اندلس‏» مینامیدند وجغرافیدانان مسلمان آن سرزمین را از جنوب به مدیترانه، از شمال و مغرب به اقیانوس اطلس و از شرق به کوهسار پیرنه محدود دانسته‏اند. (1) از آن‏جا که ریشه‏یابى گسترش اسلام در این منطقه از ابتداى انتشار تا رسیدن به اوج اقتدار اهمیت‏بسیارى دارد در این مقاله مختصر، صفحه‏اى چند از تاریخ اندلس (دوره 46 ساله فتح اسلامى و حکومت والیان عرب) را با تکیه بر مطمئن‏ترین اسناد و مدارک، در سه بخش به ترتیب ذیل مورد پژوهش قرار مى‏دهیم:
1) از آغاز فتح تا ابتداى دوره والیان;
2) استقرار مبانى اجتماعى و اقتصادى تازه;
3) درگیرى‏هاى قبایل عرب و شورش بربرها.
1) از آغاز فتح تا ابتداى دوره والیان
آندلس، هنگامى که نیروهاى مسلمانان در کناره‏هاى نزدیک و جزیره‏هاى همسایه آن گسترش مى‏یافت تحت‏حکومت گوت‏ها بود. (2)
مسلمانان، مغرب دور را گشوده و بر شهر طنجه استیلا یافته بودند و براى سیطره کامل بر مغرب، کافى بود شهر سبته را که در مقابل طنجه و در سوى دیگر زبانه مغربى قرار داشت، به تصرف خود در آورند.
تصرف این شهر از آن جهت‏براى مسلمانان دشوار بود که فرمانرواى شهر، کنت جولیان، با تمام توان به دفاع از آن مى‏پرداخت و هرگونه حمله‏اى را که به منظور فتح آن‏جا رخ می‏داد، دفع میکرد. با این وصف، موسى، پسر نصیر، (3) مشتاق استیلا بر این شهر مستحکم شد و سرانجام به آن‏چه خواسته بود، رسید. (4)
اندیشه فتح اندلس
وقتى مسلمانان مغرب را به طور کامل فتح کردند، طبیعى بود که موج کشورگشایى ایشان آرام نگیرد. طارق (5) با سپاهیان عرب همراه خود، در کنار طنجه اردو زد.
موسى نیز نوزده‏ هزار سپاهى از بربرهاى به اسلام گرویده را با سلاح و ذخیره کامل در اختیار طارق گذارد. با گذشت زمان و پس از انتشار اسلام در مغرب، مردم آن سرزمین همواره دلیرى بیشترى مى‏یافتند و اسلامشان حماسى‏تر مى‏شد و براى پیش بردن پرچم آیین نو، آمادگى فزون‏ترى پیدا مى‏کردند. بدین ترتیب اندیشه فتح اندلس یا اسپانیاى اسلامى به اذهان آنان خطور کرد (6) و توجه کامل طارق بدین کار جلب شد. در این اقدام، مسلمانان نه با تحریک حاکم سبته یا شهزادگان غیطشه، بلکه از روى ایمان اسلامى خویش، به جهاد روى آوردند تا نشر اسلام را هر چه بیشتر کامل کنند. در این هنگام نامه‏اى از کنت جولیان به موسى رسید که در آن مسلمانان را به فتح اندلس فراخوانده و وعده داده بود که سنگرهاى خود را به ایشان خواهد سپرد. و چون موسى از طریق منابع اطلاعاتى کنت جولیان و همپیمانانش با خبر شد که اوضاع داخلى اندلس سخت دچار آشفتگى و اختلاف سیاسى است، به نداى وى پاسخ مساعد داد. (7)
در پى پیشنهاد جولیان مبنى بر این‏که سبته و پایگاه‏هاى دیگر خویش را در اختیار مسلمانان مى‏گذارد و کشتى‏هاى خود را هم براى انتقال ایشان در دریا به آنان مى‏دهد و با سپاهیان خویش ایشان را همراهى و راهنمایى مى‏کند، موسى از خلیفه اموى، ولیدبن عبدالملک (حکومت: 86-96ه/705-715م) براى شروع عملیات پیشروى، نظرخواست و خلیفه موافقت‏خود را با این شرط علام کرد که نخست قدرت اندلس را با «دست‏بردهاى مرزى‏» و اعزام گروه‏هایى براى حمله‏هاى کوچک و گذرا بیازمایند. (8)
بدین منظور در رمضان 91/710م نیروى کوچکى مرکب از پانصد رزمنده مسلمان که صدتن از ایشان سواره بودند، باگذر از تنگه، از سبته به «شبه جزیره ایبریا» در آمدند. این عبور در حقیقت‏یک حمله اکتشافى بود که به فرماندهى ابوزرعه‏طریف‏بن‏مالک‏معافرى انجام شد. این گروه در جنوب اسپانیا در کنار شهرى کوچک که اکنون با انتساب به همین فرمانده «طریفه/جزیره طریف‏» نام دارد، پیاده شده، دست‏بردهاى آزمایشى خود را آغاز کردند و با انبوهى از غنایم به سلامت‏باز گشتند. موفقیت‏آمیز بودن این یورش، مسلمانان را به فتح اندلس امیدوار ساخت و ایشان را تشویق کرد که به فرماندهى طارق‏بن‏زیاد به حمله‏اى بزرگ‏تر بپردازند.
حمله گسترده و فتح اندلس
طارق در ماه رجب 92/آوریل 711 از تنگه‏عبور کرد و در کنار کوهى لنگر انداخت که با انتساب به وى «جبل‏طارق‏» نام گرفته است. (9) طارق اخبار پیشروى‏ها را به اطلاع موسى مى‏رسانید و چون از موسى کمک خواست، او نیز در رمضان 93/ژوئن 712 با سپاهى مجهز حمله خود را آغاز کرد و پس از گذشت‏یک سال از شروع حمله موسى، دو فرمانده در شهر طلبیره، (Tynavera) واقع در شمال عربى طلیطله، به هم رسیدند و پس از چهار سال اندلس به دست مسلمانان فتح شد و مسلمانان (10) از دورترین نقطه جنوبى تا کهساران پیرنه، (Pareness) و سواحل شمالى و از مالقه و طرکونه در شرق تا مالمریه و اشبونه در غرب را گشودند و از دشت‏هاى جنوبى تا ارتفاعات قشتاله را تصرف کردند و از هیچ شهر بزرگ یا دژ استوارى نگذشتند، مگر این‏که بر فرازش پرچم اسلام را بر افراشتند و آن سرزمین را تحت قلمرو وسیع دولت‏بزرگ اسلامى درآوردند و دامنه فتوحات ایشان در سواحل شمال شرقى اندلس به شهر جیحون، (Gijon) در کناره خلیج‏بسکاى، (Biscay) رسید. (11)
بالاخره در سال 95ه/714م موسى‏بن‏نصیر و طارق‏بن‏زیاد از سوى ولیدبن‏عبدالملک به دمشق فراخوانده شدند و پیشروى‏ها متوقف شد. در گزارش‏ها آمده است که ولید پس از باخبر شدن از این‏همه فتح و پیروزى موسى‏بن‏نصیر، بدگمان شد و پنداشت که وى قصد دارد او را از خلافت‏خلع و خود در آن‏جا به استقلال حکومت کند; نامه‏هاى موسى هم به علت درگیرى‏ها مدتى به تاخیر افتاد و بر بدگمانى خلیفه اموى افزود. اما موسى هیچ‏گاه چنین فکرى در سر نداشت، بلکه مى‏خواست‏سپاه اسلام را پس از فتح کامل اروپا از طریق قسطنطنیه و آسیاى صغیر به شام، پایتخت‏خلافت اسلامى برساند و به این ترتیب تمامى حوزه مدیترانه را تحت اختیار دولت اسلامى درآورد، ولى اصرار ولید بر آمدن وى به دمشق او را از هدفش باز داشت‏با وجود این، تاریخ‏نویسان وجوهى را براى مثبت ارزیابى کردن عمل خلیفه برشمرده و گفته‏اند خلیفه مى‏خواسته است تا از نزدیک با او به گفت‏وگو بپردازد و از حقیقت رویدادهاى اندلس و فرنگستان مطلع گردد و در عین حال درجه وفادارى موسى را با رویارویى بسنجد و یا ممکن است ولید از این امر ترسیده باشد که دور افتادگى، مسلمانان را از بین ببرد. (12)
به هرحال، موسى در 95ه/714م اندلس را ترک کرد و هنوز در راه بازگشت‏به شام بود که ولیدبن‏عبدالملک درگذشت و برادرش، سلیمان (حکومت: 96-98ه/715-717م) جانشین او شد. موسى‏بن‏نصیر هم درحالى‏که فرزند خود، عبدالعزیز را به عنوان والى به حکومت اندلس گماشته و حبیب، پسر ابوعبدة‏بن عقبة‏بن‏نافع را به عنوان وزیر، یا معاون وى تعیین کرده بود، خود در مدینه درگذشت.


شیوه حکومت عبد العزیز
عبدالعزیز نقاطى از اندلس را که در زمان پدرش ناگشوده مانده بود، گشود; به خصوص در طول ساحل شرقى اندلس و تا شهر برشلونه (بارسلون) پیش رفت. در این منطقه با یکى از نجباى گوت به نام تدمیر که از یاران مسلمانان بود، پیمان بست و به مقتضاى این پیمان، قلمرو او تحت نظارت مستقیم حکومت مسلمانان در آمد. متن این پیمان‏نامه در منابع آمده است. (13)
سپس براى آرامش اوضاع، سیاست مسالمت و آشتى را در پیش گرفت. او مردى خیرخواه و با فضیلت‏بود. به حکومت نوپا و اداره آن سامان بخشید و براى اجراى احکام قانونى و تنظیم اصول مدنیت اسلامى، «دیوان‏» تاسیس کرد، تا احکام و اصول را به تناسب اوضاع رعایاى جدید تنظیم کند و در پیرامون قانون، مدنیت اسلامى و وفاق ملى مسلمانان، هرچند از قبایل گوناگون باشند، با تکیه بر وحدت کلمه آشکار شود. (14) عبدالعزیز شهر اشبیلیه را به پایتختى حکومت‏برگزید و با همسرش در دیر «سانتا روینا» مسکن گرفته و از دیر به عنوان مسجد براى برگزارى شعایر اسلامى استفاده کرد. (15)
از نظر موقعیت جغرافیایى شهر اشبیلیه ویژگى خواصى داشت; این شهر بر ساحل راست نهر پرآب وادى‏الکبیر و در غرب مصب آن در یک خلیج عمیق، قرار گرفته بود و از بزرگ‏ترین و مستحکم‏ترین و آبادترین شهرهاى جنوبى اندلس به شمار مى‏رفت. وجود دژها، باروها و امکانات ارتباطى با شهرهاى دیگر، موقعیت جغرافیایى آن را به یک بندر دریایى درجه یک تبدیل کرده بود. در اصل، موسى آن را براى عبدالعزیز در نظر گرفته بود تا با پهلو گرفتن کشتى‏هاى مسلمانان در آن، به منزله دروازه اندلس باشد. (16)


ناموفق بودن سیاست عبدالعزیز
عبدالعزیز به رغم سیاست مسالمت طلبانه خود، نتوانست میان قبیله‏هاى گوناگون وفاق پدید آورد و حتى به فرو خواباندن شورش‏هاى سپاه خود موفق نشد. وى به سبب این‏که بیش از حد، مطیع همسرش بود و به آیین‏ها و تشریفات سلطنت‏به نوعى گرایش یافته بود، در اهداف خود ثابت قدم نبود و چنان‏که برخى از مورخان یاد کرده‏اند: «وى به‏سان شاهان گوت، افسر گوهر نشانى برسر مى‏نهاد و به یارانش در هنگام باریابى فرمان مى‏داد که برایش به خاک بیفتند». هم‏چنین گفته‏اند که او سلطنت مى‏جست و در آن جهت تلاش مى‏کرد و براى استقرار حکومتى مستقل براى خود در اندلس مى‏کوشید. به همین دلیل گروهى از سپاه به تحریک سلیمان، خلیفه اموى او را کشتند، تا از موسى که غنیمت‏ها و هدیه‏هاى اندلس را براى ولید مى‏برده است، انتقام بگیرند. (17)
ایوب لخمى، نخستین والى اندلس
سپاه اندلس پس از ترور عبدالعزیز، ایوب، پسر حبیب لخمى را به حکومت اندلس برگزیدند و با حکومت‏یافتن او دوران والیان عرب آغاز شد. حکومت اعراب بر اندلس اسلامى تا سال 138ه/756م استمرار داشت تا این‏که در این سال عبدالرحمان‏بن‏معاویه، ملقب به «الداخل‏» (وارد شونده به اندلس)، توانست‏خلافت امویان اندلس را بنیان‏گذارى کند.
در این فاصله زمانى، شمارى چند از امیران عرب بر اندلس حکومت کردند که برخى از آن‏ها از جانب خلیفگان مشرق به طور مستقیم تعیین مى‏شدند و برخى دیگر از سوى والیان افریقا و تعدادى را هم سپاه اسلامى اندلس، خود برمى‏گزید و سپس دستگاه خلافت، ایشان را تایید مى‏کرد. این دوره هرچند کوتاه بود، اما در تاریخ اندلس، بسیار مهم است، زیرا در همین دوره، بنیادها و مبناهایى نهاده شد که حکومت مسلمانان بر آن‏ها استوار بود. چنان‏که در همین دوره، انگیزه‏ها، عوامل و اسباب اختلاف نیز پى‏افکنى شد و سرانجام موجبات سقوط آن را فراهم ساخت. (18)
2) استقرار مبانى اجتماعى و اقتصادى تازه
فتح شبه جزیره ایبریا (اندلس) به دست مسلمانان، در زندگانى عمومى و در نظام‏هاى اجتماعى و اقتصادى آن سرزمین، سرآغاز یک دوران تازه و ابتداى یک تحول و تکامل بسیار مهم بود، زیرا پیش از آن اقلیتى ستمکار و فراهم آمده از شهریاران و اشراف و نجباى ممتاز بر یک ملت‏سرورى و حکومت مى‏کردند و ایشان را به زشت‏ترین وجه ممکن، مورد بهره‏کشى و اجحاف خود قرار مى‏دادند و حتى آنان را در بردگى و بندگى خویش نگاه مى‏داشتند.
اسلام در چنین وضعیتى به این سرزمین آمد تا تمامى آن وضعیت نابه‏هنجار را از میان بردارد و فرصت‏هاى عدالت، آزادى و برابرى را در اختیار همه مردم بگذارد. با این‏که مدتى مسلمانان گرفتار تثبیت و گسترش فتح بودند، در طى چند سال اندک توانستند عنصرهاى آشفتگى را ریشه‏کن کنند و اداره امور کشورى را که تازه گشوده بودند، سامان بخشند و به سوى استقرار مبانى مدنیت مترقى و اجراى آرمان‏هاى والاى اسلامى و انسانى حرکت کنند، چرا که در اسلام حکومت کردن هدف نیست، بلکه وسیله‏اى است‏براى انتشار اسلام و عملى کردن آرمان‏هاى اسلامى. (19)
در تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامى همواره میان ماندگارى اسلامى و موفقیت دعوت اسلامى، با عملکرد حکومتگران و ایجاد همخوانى ایشان میان آرمان‏گرایى و واقع‏گرایى از سویى، و فراهم آوردن موجبات رفاه، دلخوشى و خوشنودى ملت‏هایى که دل به حکومت اسلامى سپرده و تحت اطاعت مسلمانان در آمده‏اند از دیگرسو، همبستگى کاملى وجود دارد.
کیفیت رفتار مسلمانان با اهل ذمه
اهل ذمه پیروان دین‏هاى دیگرى بودند که به فرمان اسلام گردن نهاده و از طریق امضاى قراردادها و پیمان‏نامه‏ها با حکومت اسلامى و مسلمانان پیوند همزیستى مسالمت‏آمیز مى‏بستند و با پرداخت جزیه (مالیات سرانه) ضمن حفظ فرهنگ و دین خود، در پناه مسلمانان در مى‏آمدند و از آزادى‏هاى مدنى و اجتماعى زیادى برخوردار مى‏شدند. در ارتباط با مالکیت زمین‏ها و لزوم پرداخت‏خراج (مالیات اراضى)، مبانى اقتصادى معینى به اجرا درمى‏آمد که مسلمانان خمیرمایه‏ها و تشکیلات ادارى و دیوانى آن را از فرهنگ و تمدن ایران در دوره ساسانى اقتباس کرده و با وحى اسلامى تطبیق داده بودند. و شاید از همین روى است که طبق تصریح منابع کهن هر سه واژه کلیدى در این زمینه، یعنى جزیه، خراج و دیوان کلماتى برگرفته از زبان فارسى‏اند. (20)
قرارداد صلح عبدالعزیز و تدمیر
مسلمانان در خلال فتح‏هاى خود با هر یک از منطقه‏هاى اندلس از طریق پیمان نامه‏هاى ویژه‏اى پیوند برقرار مى‏کردند. این پیمان نامه‏ها هر چند با یکدیگر در بافت و در برخى جزئیات مختلف‏اند، اما در روح و اساس یکسان‏اند. در معاهده‏اى که میان عبدالعزیز و تدمیر منعقد گردیده نیز همان توافق کلى با روح اسلامى وجود دارد، در این معاهده آمده است:
«بسم الله الرحمن الرحیم. این نوشته‏اى است از عبدالعزیز، پسر موسى، براى تدمیر، فرزند غندریس، هنگامى که براى صلح آماده شد; تا این‏که پیمان و قرار خدا را که پیامبران و رسولان خود را بدان خاطر فرستاده است، نگهدارد و تا این‏که در پناه خدا و در پناه [حضرت] محمدصلى الله علیه وآله باشد و تا این‏که بدو و به هیچ کدام از یارانش بدى نرسانند و [در حقشان] کوتاهى نشود و بدیشان دشنام ندهند و میان ایشان و همسران و فرزندانشان جدایى نیندازند و ایشان را نکشند و کلیساهایشان را آتش نزنند و ایشان را بر دینشان اجبار نکنند و این‏که صلح با ایشان بر هفت‏شهر است و البته او نگهدارى پیمان را فرو نخواهد گذارد و قرارداد بسته شده را برهم نخواهد زد و هر آن چیزى را که بر او لازم گردانیده‏ایم و انجام دادنش را برایش بایسته شمرده‏ایم، درست‏خواهد دانست و هیچ خبرى را [از ما] پنهان نخواهد کرد و بر عهده وى و یارانش از آن جهات، پرداخت جزیه است [به شرح ذیل]: بر هر شخص آزادى، یک دینار [265/4 گرم زر مسکوک] نقد، و چهار مد [هر مد:4/36 کیلوگرم] گندم، و چهار مد جو و چهار قسط [هر قسط: 5/1 کیلوگرم] سرکه، و دو قسط عسل و یک قسط زیتون و بر هر برده، نیمى از این مقادیر است.
بر این پیمان، عثمان، فرزند عبدالله رجعى و سلیمان، فرزند قیس‏تجیبى و یحیى، فرزند یعمیرهمى و بشیر، فرزند قیس لخمى و یعیش، فرزند عبدالله ازدى و ابوصم هذلى گواه بودند و در ماه رجب سال 94 نوشته شد». (21)
ساماندهى آشفتگى‏ها با تسامح دینى
مسلمانان در سال‏هایى اندک، توانستند عناصر آشفتگى و نابه‏سامانى را از میان بردارند و به سرزمینى که گشوده بودند، سازمان ادارى بخشند. ایشان آیین‏ها، قوانین و قاضیان خود و بومیان را براى آنان به رسمیت‏شناختند حتى برایشان حاکمانى از میان خودشان تعیین کردند که استان‏ها را اداره و مالیات‏ها را جمع‏آورى و قوانین و فرمان‏ها را اجرا مى‏کردند و خود مسلمانان تنها وظیفه‏هاى عالى حکومتى را بر عهده داشتند و بر حسن اجراى قوانین نظارت مى‏نمودند. بدین ترتیب، بسیارى از اوقات والى، رئیس شهربانى، والى خراج، متصدى برید و اطلاع رسانى و قاضى از میان بومیان بودند. (22) مسلمانان با اقلیت‏هاى دینى به خصوص مسیحیان، با تسامح دینى رفتار مى‏کردند و بهره‏مندى از جلوه‏هاى این تسامح دینى چنان گسترده بود که کنیزان و بردگان را هم شامل مى‏شد. (23)
خط مشى سیاسى تسامح‏آمیز والیان و نتایج مثبت آن
والیانى که بعد از عبدالعزیز به حکومت رسیدند، از جمله سمح، فرزند مالک و عنسه، فرزند سحیم کلبى و... همه همین خطمشى سیاسى تسامح‏آمیز اسلامى را به کار بستند. سمح بر مسیحیان جزیه مقرر کرد و ایشان را در عمل به آیین‏هاى دینیشان آزاد گذارد. هم‏چنین عنبسه، فرزند سحیم کلبى و عبدالرحمان غافقى، خودشان شخصا در استان‏ها مى‏گشتند و به دادخواهى‏هاى مردم رسیدگى مى‏کردند; بى آن‏که میان دین‏هاى مختلف و میان پیروان آن‏ها تفاوتى قائل شوند و حتى غافقى کلیساهایى را که از مسیحیان گرفته شده بود، به ایشان باز پس داد.
این تسامح دینى براى آندلسیان و اسپان‏ها و ... هیچ جاى گلایه‏اى باقى نمى‏گذاشت و اسلام در همزیستى مسالمت‏آمیز با یهودیان هیچ مشکلى نمى‏دید و میان ایشان در همه حق‏ها و مسئولیت‏ها جانب مساوات را نگاه مى‏داشت. (24) نتیجه این سیاست والیان مسلمان، خشنودى همگان از جمله مسیحیان از نظام جدید بود. بدین لحاظ ایشان حکومت مسلمانان را بر حکومت فرانک‏ها و گوت‏ها ترجیح مى‏دادند.
از روشن‏ترین دلیل‏هاى خرسندى مسیحیان از حاکمان تازه خود این است که حتى یک شورش دینى در این دوره در کشور برپا نشد. البته برخى از خلفاى اموى دمشق نیز در تلاش براى گسترش روح حقیقى اسلام از هیچ کوششى دریغ نمى‏کردند; مثل خلیفه اموى تبار علوى رفتار، عمربن عبدالعزیز که به گفته پژوهشگران، در دوره خلافت وى حتى یک نفر بربر باقى نماند که به آیین اسلام در نیامده باشد. کافى بود شخصى «شهادتین‏» (گواهى بر یگانگى خدا و پیامبرى حضرت محمدصلى الله علیه وآله) را بر زبان راند، تا از پرداخت جزیه معاف گردد و مسلمان شمرده شود، بى آن‏که به رعایت دقیق واجب‏هاى دینى‏اش مجبور باشد. (25)
عمربن‏عبدالعزیز خلیفه‏اى به حقیقت دین‏دار و بسیار دوراندیش بود و مى‏دانست که نوادگان همین نومسلمانان، سپاه مخلص اسلام اند، به خصوص پس از فتح اندلس به دست مسلمانان; زیرا پیروزى سریعى که نخستین فاتحان به دست آوردند، انگیزه نیرومندى شد براى کسانى از بربران مسلمانى که عقب مانده بودند، تا از دریا عبور کنند و به رزمندگان بپیوندند. در همان زمانى که بربران شمال افریقا تحت تاثیر فاتحان مسلمان، زبان عربى و مبانى دین را مى‏آموختند، بسیارى از مهاجران عرب، از ریشه‏دارترین قبیله‏ها و از آشناترین اشخاص با دین و زبان بودند که بر مسیحیان و یهودیان خود اندلس تاثیر زیادى داشتند و این اثرگذارى در گذر زمان همواره آشکارتر شد.
مسیحیان با نام «معاهدان‏» و «مستعربان‏» شناخته مى‏شدند. معاهد انتساب ایشان را به پیمان‏هایى مى‏رسانید که با حاکمان مسلمان بسته بودند و چون مسیحیان اندلس از مسلمانان هم زبان و فرهنگ و هم سبک زندگى را یاد مى‏گرفتند و بسیارى از ایشان زبان عربى را به خوبى مى‏دانستند، مستعرب نام گرفتند. مسلمانان و مسیحیان در کنار هم آزادانه و بسیار دوستانه مى‏زیستند. (26)
اصلاحات اقتصادى و تسهیلات مالى در امر جزیه، خراج و کارهاى دیوانى
حکومت اسلامى در اصلاحات اقتصادى خود هم مالیات‏ها را پایین آورد و هم در ساده کردن آن‏ها کوشید; تا جایى که مقدار جزیه در اندلس از دو دینار فزون‏تر و از دوازده درهم (هر درهم: 265/4 گرم نقره مسکوک) کمتر نمى‏شد و کم و زیاد آن به توانایى مادى شخص جزیه دهنده بستگى داشت و در کنار این مبلغ نقدى، مقادیرى هم جنسى دریافت مى‏گردید. (27)
زمین‏ها از نظر مالکیت‏بر دوگونه بودند: نوع نخست، زمین‏هایى بودند که دولت در اختیار گرفته بود، از قبیل زمین‏هاى درباریان دولت گوت یا زمین‏هاى کلیساهاى دولتى یا آن‏هایى که صاحبانشان رها کرده و از کشور گریخته بودند. این‏گونه اراضى، اگر چه به طور قانونى ملک دولت‏بودند، اما دولت تنها 15 آن‏ها را براى تامین بودجه و هزینه‏هاى عمومى نگاه مى‏داشت و بقیه را در میان سپاهیان، مهاجران عرب و بربر و دیگر مسلمانان تقسیم مى‏کرد.
در تقسیم زمین، ولایت‏هاى شمالى، یعنى گالیکیه (جلیقیه)، لیون و اشتریاس به بربرها تخصیص یافته بود و ولایت‏هاى جنوبى به قبایل عرب. کارگران تابع، (Siervas) گوت‏ها که به کشت و کار در اراضى مى‏پرداختند، بایستى خراج را به ارباب خود یا به قبیله‏اى مى‏پرداختند که مالک زمین‏ها شده بود، و مقدار آن 25 محصول بود. نوع دوم، زمین‏هایى بود که هم‏چنان در دست صاحبان اصلى قرارداشت و مالکان تنها خراج آن‏ها را مى‏پرداختند و در تعیین مقدار آن، توان بازدهى زمین در نظر گرفته مى‏شد و در هر صورت از 110 محصول تجاوز نمى‏کرد. (28)
خراج از همه کسانى که زمین را مالک مى‏شدند، یکسان گرفته مى‏شد و در این امر هیچ تفاوتى میان مسلمان و ذمى وجود نداشت. از این‏رو مسلمانان در آزادسازى کشاورزان اندلس از چنگ فئودالیسم کهن بسیار تلاش کردند و زارعان براى نخستین بار در زندگى خود مالک زمین‏ها شدند و با انتقال مالکیت از راه خرید و فروش، حق تصرف یافتند; حقى که پیش از فتح اسلامى نداشتند. (29)
3) درگیرى‏هاى قبایل عرب و شورش بربرها
سیاست داخلى والیان اندلس از آغاز دوره عنبسه، فرزند سحیم کلبى در سال 103ه/721م، به سمت دسته‏بندى‏ها و جنگ قبایلى و نزاع شدید میان قبیله‏هاى عرب قیسى و یمنى گرایش یافت.
هر کدام از عنبسه، فرزند سحیم و عذره، فرزند عبدالله فهرى و یحیى، فرزند سلامه عاملى در خلال فرمانروایى خود که هفت‏سال به طول انجامید (شوال 103 - ربیع‏اول 110/مارس 722 - ژوئن 727) با جانبدارى از قبایل یمنى، آتش کینه را در سینه‏هاى قبایل قیسى اندلس برافروختند; آتشى که در حقیقت‏به خودى خود برافروخته بود; زیرا بسیارى از افراد قیسى، جنگ‏هاى میان زبیریان و مروانیان را در مشرق دیده بودند حتى کسانى از ایشان با چشم خود، کشتار و بخت‏برگشتگى قیسیان را به دنبال شکست زبیریان در مرج راهط شام به دست کلبیان یمنى شاهد بودند. از این‏رو همواره به دنبال فرصتى براى کین‏خواهى و انتقام‏گیرى و تسویه حساب‏هاى خود با یمنیان و کلبیان مى‏گشتند. هنوز این سه والى، سیاست جانبدارانه خود را از کلبیان و یمنیان به اجرا در نیاورده بودند که دل‏هاى قیسیان از درد آکنده و جان‏هایشان از تلاطم لبریز بود و در انتظار فرصتى مناسب به سر مى‏بردند.
ناخرسندى هشام‏بن‏عبدالملک، از دامن زدن به اختلاف‏هاى قبایلى
به مجرد این‏که فرمانروایى اندلس به دست چند والى عرب قیسى: حذیفه فرزند احوص قیسى، عثمان فرزند ابونسعه‏خثعمى، هیثم فرزند عبیدالله کنانى و محمد فرزند عبدالله اشجعى افتاد، کلبیان یمنى در والى‏گرى ایشان سخت گرفتار آمدند و به محنت‏زدگى دچار شدند. هیثم، چنان بر یمنیان عرصه را تنگ گرفت که به ناچار سربه شورش برداشتند و نافرمانى آشکار پیشه کردند.
کار سخت‏گیرى هیثم بر قبایل یمنى به جایى رسید که خلیفه اموى، هشام‏بن‏عبدالملک (حکومت: 105-125ه/723-743م) به رغم قیسى بودن خود، کار هیثم را زشت‏شمرد و پس از عزل او، به شدت کیفرش کرد. هشام، از قبیله‏هاى عرب و بربر ساکن آندلس، از بدرفتارى هیثم با ایشان و زندانى کردن بسیارى از آنان شکایت‏هایى دریافت کرد و به کارگزار خویش، محمد، فرزند عبدالله دستور داد تا در مورد این شکایت‏ها تحقیق کند.
پس از بررسى و ثابت‏شدن اتهام‏ها، محمد او را به زندان انداخت و زندانیانش را آزاد کرد و ثروت‏هایشان را که هیثم مصادره کرده بود، به ایشان برگردانید و قبل از تبعید هیثم به افریقیه (تونس) او را سوار بر الاغ در خیابان‏هاى قرطبه چرخانید، تا به خاطررفتار ناپسندش نسبت‏به سران قبیلگان عرب و بربر، بدنام و رسوایش‏سازد. (30)
صف‏آرایى بربران برضد اشراف عرب
اگر چه از آغاز دوره هیثم، دشمنى آشکار و آسیب آفرین کهن و ریشه‏دار قیسى و یمنى شروع شده بود، اما به علت‏سرگرمى مسلمانان به جنگ در آن سوى پیرنه، آسیب‏هاى این اختلاف زمانى آشکار شد که دسته‏بندى‏هاى قیسى و یمنى به نزاع و جنگ تبدیل شد; یعنى در روزگار حکومت عقبه، فرزند حجاج سلولى.
این والى از سویى از فرانک‏ها شکست‏خورده بود و از سوى دیگر والى افریقیه، عبیدالله، فرزند حبحاب براى خوابانیدن شورش‏هاى بربران بلاد مغرب، از او خواسته بود به سواحل شمال مغرب حمله کند و این وضعیت، سرآغاز جنگ و صف‏آرایى تحزب‏هاى قبایلى بود.
عقبه، والى آندلس، به نداى کمک‏خواهى عبیدالله پاسخ مساعد داد و با نیروهاى زیادى از دریا عبور کرد و به سواحل افریقایى رسید و هر کس از بربران را که به دستش افتاد از دم تیغ گذراند. با وجود این به خاموش کردن آشوب، موفق نشد. (31)
شورش بربران به سرعت فراگیر شد. عبیدالله براى مقابله با آن، همه سپاهیانى را که در اختیار داشت‏سازمان‏دهى کرد و فرماندهیشان را به خالد، فرزند حبیب فهرى، معروف به «ابن‏اصم‏» سپرد. خالد پیش رفت، تا در حوالى طنجه با رهبر شورشیان بربر، میسره طغرى، برخورد کرد، اما جنگ مهمى رخ نداد و میسره به شهر طنجه برگشت و در آن‏جا سپاهیان خودش او را کشتند و بربران براى خود رهبر دیگرى را به نام خالد، فرزند حمید زناتى تعیین کردند و این‏بار موفقیت‏بیشترى از قبل به دست آوردند و با حمله به مؤخره سپاه خالد، موجب آشفتگى در سپاه عرب شدند. خالد و اشراف دیگر عرب که همراهش بودند، زنده ماندن پس از این شکست را ننگ شمردند و خود را بى‏محابا به صف‏هاى دشمن زده و از دم کشته شدند. از این‏رو، این پیکار «جنگ اشراف‏» نام گرفت، زیرا در آن برگزیدگان اشراف قبیلگان عرب کشته شده بودند. (32)
شکست‏سپاه اعزامى هشام و عربان
عربان چون مى‏پنداشتند که عبیدالله سبب این محنت زدگیشان شده است، نظر به خلع وى دادند و خلیفه، هشام‏بن‏عبدالملک وقتى از شکست‏سپاهیان وى در برابر شورشیان بربر با خبر شد، به فراهم آوردن لشکر عظیمى دستور داد و فرماندهى آن را به یک فرمانده قیسى به نام کلثوم، پسر عیاض قشیرى واگذارد و سفارش کرد که اگر وى کشته شد، برادرزاده‏اش، بلج فرزند بشرقشیرى، جانشین‏اش شود و در صورت درگذشت او، فرماندهى را ثعلبه، فرزند سلمه، از قبیله عامله یمنى برعهده داشته باشد و به فرماندهانش فرمان کشتار همگانى داد و ریختن خون اهالى هر منطقه‏اى را که تصرف کنند و کشتار همه کسانى از شورشیان را که به چنگشان بیفتند، رواشمرد. (33)
هشام‏بن‏عبدالملک، از آغاز خلافتش آشکارا، به قبایل یمنى تمایل و از قبایل قیسى نفرت داشت، چون در زمان خلافت‏برادرش، یزیدبن‏عبدالملک، قیسى‏ها سر به طغیان برداشته بودند. از این‏رو وقتى از برپا شدن شورش بربران و کوتاهى‏هاى ایشان آگاه شد، گفت: «از دست قوم عرب سخت‏خشمگینم. لشکرى به سویشان روانه مى‏کنم که ابتدایش نزد ایشان و انتهایش نزد خودم باشد». (34) وى همراه کلثوم دو فرمانده دیگر از وابستگان امویان، به نام‏هاى هارون و مغیث که منطقه را خوب مى‏شناختند، روانه کرد.
لشکر اعزامى هشام در تابستان 123ه/741م به افریقیه رسید، ولى از سوى عربان منطقه، از ایشان بدترین استقبال به عمل آمد. آنان به جاى این‏که اهل شام و این لشکر را به عنوان نیروى کمکى خود بپذیرند، ایشان را همچون دشمن خویش شمردند و به حبیب، فرزند ابوعبیده که در تاهرت بود، پیغام فرستاده بدو خبر دادند که کلثوم و همراهانش آمده‏اند تا در افریقیه بمانند.
پس از برخورد دو گروه، نزاع‏هایى نیز رخ داد که البته به سرعت پایان یافت و لشکریان از هر گروه براى جنگیدن با بربران به هم پیوستند و با ایشان به چندین جنگ پرداختند که در خلال آن‏ها کلثوم، حبیب، مغیث و هارون کشته شدند و عربان به‏شدت شکست‏خوردند. لشکر شام و همراه ایشان بلج، فرزند بشر و عبدالرحمان، فرزند حبیب به اندلس رفتند سپس برخى از آن‏ها به قیروان باز گشتند. فرمانده عربان شکست‏خورده به بلج رسید و با همراهان خود به سبته پناه برد و بر آن شهر چیره شد. بربران نیز سواره نظام شامى را تعقیب کردند و تلاش زیادى کردند که با اعمال قدرت، سبته را بازگیرند، لیکن موفق نشدند، پس کشتزارهاى پیرامون شهر را نابود کردند. (35)
عزیمت لشکر شام به آندلس
لشکر شام از والى آندلس، عبدالملک، فرزند قطن فهرى که در پى بیمارى عقبه سلولى حکومت‏یافته بود، کمک خواستند. پیش از آن عبدالملک با درخواست‏بلج مبنى بر عبور وى از آندلس، به هیچ وجه موافقت نکرده بود، ولى اکنون وضعیتى پیش‏بینى نشده رخ داده بود که عبدالملک را به تغییر روش وادار مى‏کرد.
به رغم این‏که بربران شبه جزیره ایبریا، آن برخورد تندى را که برادران مغربیشان پیشه کرده بودند، نداشتند، اما در نفرت از عربان با آنان همگام بودند، زیرا این سرزمین به دست آنان گشوده شده بود و موسى و عربان جز چیدن میوه‏هاى پیروزى بر لشکر غربى گوت که طارق و لشکر بربرى دوازده‏هزار نفره‏اش فراهم آورده بودند، کارى نکردند. این عربان هنگام تقسیم نتایج فتح، بیش‏ترین بهره یعنى حکومت و پر نعمت‏ترین سرزمین‏ها را به خود اختصاص دادند.
ایشان زیردستان طارق را به دشت‏هاى لامانشاه و استرامادورا راندند و بدین ترتیب مسئولیت مبارزه با مسیحیانى که در منطقه کوهستانى نبره (ناوار) و در سرزمین بشکنس، جنبش مقاومت‏خطرناکى را سازمان داده بودند، بردوش ایشان افتاد. مسیحیان، گرد پیشوایى به نام پلایو یا پلاى را گرفته بودند و والیان عرب به خاطر ناچیز شمردن آن‏ها و یا به سبب سختى گذر از کوه‏سارانى که در آن‏جا پناه گرفته بودند، به ایشان توجه نمى‏کردند و به تعقیب و ریشه‏کنى آنان نمى‏پرداختند; اما همین گروه‏هاى ناچیز در هنگامه‏هاى آشفتگى کشور و سرگرم شدن والیان عرب به ساماندهى آشفتگى‏ها، در داخل کوهستان‏هاى دورافتاده مى‏بالیدند و تنومند مى‏شدند و همین جنبش مقاومت، در آن مملکت مسیحى نشین هسته نیرومندى شد و توانست‏حدود یک قرن در حکومت‏بر اندلس با اسلام به رقابت‏برخیزد و سرانجام زمینه‏ساز قدرت یافتن تدریجى اسپان‏ها و در نهایت ریشه‏کنى حکومت مسلمانان از اندلس گردد. (36)
بدین‏ترتیب ریشه سقوط فرهنگ و تمدن اسلامى و نابودى حکومت مسلمان در آندلس، تا حدود زیادى به همین اختلاف‏هاى قبیلگان عرب قیسى و یمنى با هم از یک سو، و عربان و بربران از دیگر سو باز مى‏گردد. در حقیقت عربان شمال افریقا از حجاز و بیشترشان از مدینه منوره بودند و میان عربان حجاز و عربان شام کینه‏ها و خونخواهى‏هایى وجود داشت که به روزگاران جنگ حره و کشتار همگانى مدینه در دوره حکومت‏یزید، فرزند معاویه در سال 63ه/683م برمى‏گشت.
افزون بر این‏ها، عربان شمال افریقا حکومت‏بر مغرب را حق خودشان مى‏دانستند، زیرا آنان آن‏جا را گشوده بودند و از این‏که عربان شام در ثروت‏هایش خود را سهیم ایشان بشمرند، ناراحت مى‏شدند. بربران نیز در هیچ شرایطى حکومت استبدادى عربان را، چه قیسى باشند و چه یمنى، نمى‏پسندیدند. ایشان تشنه اصل مساوات اسلامى بودند که متاسفانه چه در افریقا و چه در آندلس، با خود برتر بینى قبیلگان عرب و امتیازطلبى و اشرافى‏گرى ایشان، زیر پا گذارده شده بود. (37)
بربران مغرب، در این هنگام، نزد خوارج در اندلس شتافتند، تا ایشان را نیز آماده جنگ کنند که شمشیر بکشند و حکومت قبایل عرب را از ریشه برکنند. به دنبال آن در گالیکیه (جلیقیه) یک آشوب سیاسى - دینى، مثل شورش مغرب بر پا شد و تمامى مناطق شمالى به جز سرقسطه (ساراکوزا) را دربر گرفت و این شهر در منطقه شمالى، یگانه شهرى بود که در اختیار عربان ماند. (38)
جنگ عربان و بربران در آندلس
بدین‏ترتیب عبدالملک‏بن‏قطن‏فهرى، به خاطر وضعیت‏خطیر پیش آمده، نه تنها با عزیمت لشکر شام به اندلس موافقت کرد، بلکه مجبور شد از عربان شامى که در سبته بودند نیز کمک بخواهد و قول داد براى انتقال آنان به اندلس کشتى‏هایى را روانه کند، به‏شرط این‏که وقتى شورش بربران را خوابانیدند، اندلس را ترک گویند و براى تضمین اجراى پیمان از آنان خواست ده‏تن از سران قبیله‏هاى خود را به وى تسلیم کنند تا وى آنان را در یکى از جزیره‏ها نگه‏دارد. شامیان هم پذیرفتند که عبدالملک آن‏ها را به مغرب بازگرداند و در ساحلى سکنایشان دهد که بربران در آن‏جا نفوذى نداشته باشند. پس انتقال ایشان به جزیره خضرا انجام پذیرفت و ذخیره و لوازم جنگى و لباس دریافت کردند و سپس به نیروهاى عبدالملک پیوستند. (39)
در این هنگام در همه جاى اندلس شکست دامنگیر عربان شده بود; حتى نیروهایى هم که ایشان قبلا به کمک خود فراخوانده بودند تا با شورشیان بجنگند، شکست‏خورده بودند. شورشیان گالیکیه، مارده، قلویه و طلبیره که همه به یکدیگر پیوسته بودند، اینک به سه گروه تقسیم مى‏شدند:
گروه نخست مى‏رفتند تا طلیطله را بگشایند;
گروه دوم براى حمله به قرطبه حرکت مى‏کردند;
گروه سوم، به جزیره خضرا هجوم مى‏بردند تا کشتى‏هاى جنگى پهلوگرفته در خلیج آن‏جا را تصرف کنند و سپس از تنگه بگذرند و شامیان مستقر در سبته را (که از انتقالشان به اندلس بى‏خبر بودند)، از میان بردارند و جماعتى از بربران افریقا را به اندلس انتقال دهند. (40) در این وضعیت، نیروهاى متحد عرب، نخست در شذونه (سدونیا) با بربران درگیر شدند و ایشان را به سختى شکست دادند و به غنیمت‏هاى زیادى دست‏یافتند. (41)
سپاه دوم شورشیان بربر نیز که در حال هجوم به قرطبه بودند پس از پایدارى سختى، شکست‏خوردند و سپاه سوم که شمار افرادش از دیگر سپاه‏ها بیشتر بود، 27 روز طلیطله را محاصره کردند تا این‏که دو سپاه در کناره‏هاى رود سلیط با هم درگیر شدند و بربران خیلى سخت‏شکست‏خوردند و عربان شورشیان را در همه‏جا دنبال و به شدت کشتار کردند و عربان شامى که تا پیش از آن در سبته از گرسنگى و تهیدستى در شرف نابودى قرار گرفته بودند، با غنیمت‏هاى فراوانى که اینک به دست آورده بودند، زندگى راحتى یافتند. (42)
نقض پیمان و والى شدن بلج
همین‏که عبدالملک‏بن قطن از آتش شورش بربران رهایى یافت، از بلج قشیرى و همراهانش اجراى مفاد پیمان را که با هم بسته بودند، خواستار شد و دستور داد که عربان شامى از اندلس به مغرب بروند، اما ایشان که تازه به زندگى آسوده بهشتى دست‏یافته بودند، نپذیرفتند و با استفاده از یک فرصت‏به دست آمده بر عبدالملک در کاخش شوریدند و او را از حکومت‏خلع کردند و فرمانده خود، بلج را به والى‏گرى اندلس (4 ذیقعده 123/20 سپتامبر 741) برگزیدند. (43)
بلج کارش را با آزادسازى سران قبایل شامى که عبدالملک نزد خود گروگان گرفته بود، شروع کرد. عبدالملک آنان را در جزیره‏اى کوچک، در مقابل جزیره خضرا، به نام جزیره «ام حکیم‏» نگاه داشته و آب و غذا را هم از ایشان باز گرفته بود و بدین سبب یکى از گروگان‏ها، از نجباى شامیان عرب ساکن ام حکیم در گذشته بود و شامیان، به قصاص مرگ این شخص، کشتن عبدالملک را خواستار شدند; لیکن بلج نپذیرفت. (44)
تقسیم شدن اندلس به دو اردوگاه متخاصم
عربان یمنى بلج را که مانند عبدالملک از قبیله مضر و شامى بود، به جانبدارى از او متهم کردند و سر به شورش برداشتند. وى به ناچار به درخواست لشکر خود تن درداد و عبدالملک را بدیشان سپرد که او را کشتند.
در آن هنگام اهالى سرقسطه (ساراکوزا) پسران عبدالملک، امیه و قطن را که پس از خلع و سقوط حکومت پدرشان به سرقسطه گریخته و مورد حمایت عربان بومى شده آن‏جا و بربران قرار گرفته بودند، به حکومت‏خود برگزیدند و گروهى از فرماندهان، از قبیل: عبدالرحمان فرزند علقمه لخمى، حاکم اربونه و عبدالرحمان فرزند حبیب فهرى، بزرگ لشکر که از یاران بلج نیز بود، بدیشان پیوستند وبدین‏ترتیب اندلس به دو اردوگاه بزرگ متخاصم تقسیم شد: اردوگاه عربان شامى که حکومت را در دست گرفته بودند و اردوگاه عربان یمنى و بربران بومى که شامیان را از راه رسیدگانى غاصب به شمار مى‏آوردند. (45)
شمار افراد لشکر عربان بومى شده که صاحبان نخستین حمله به اندلس بودند، بیش از یک‏صدهزار رزمنده و یا به گزارش برخى دیگر از مورخان چهل‏هزار نفر بود، اما سپاهیان بلج و یارانش دوازده‏هزار نفر مى‏شدند. دو لشکر در شهرى به نام «اقوه برطوره‏» با هم برخورد کردند و در شوال سال 124/ آگوست 742، میانشان جنگ درگرفت.
شامیان با دلیرى تمام همه حمله‏هاى هم‏پیمان شدگان جلوگیرى کردند. در خلال پیکار، عبدالرحمان، فرزند علقمه لخمى، حاکم اربونه که از دلیرترین سوارکاران اندلس بود، خواست‏با قتل فرمانده سپاه دشمن، به جنگ خاتمه دهد، از این‏رو بلج را که پرچمى به دست داشت، با شمشیر زد، لیکن خود عبدالرحمان هم بى‏درنگ کشته شد. (46)
عربان محلى، پس از این شکست‏به سرقسطه باز گشتند و شامیان که جز اندکى کشته نداده بودند، پیروزمندانه به قرطبه درآمدند و بعد از کشته شدن بلج، ثعلبه، فرزند سلامه عاملى یمنى را به حکومت‏برگزیدند. ثعلبه به علت این‏که به پایدارى در مقابل عربان محلى تصمیم گرفته بود، در نظر لشکریانش از محبوبیت زیادى برخوردار بود. (47) با این وصف، عربان و بربران که در مارده فراهم آمده بودند، وى را در جنگ شکست دادند و وادار کردند به قرطبه عقب نشینى کند اما هنگام پراکنده شدن محاصره کنندگان، وى فرصت را مساعد دید و به سختى بر ایشان هجوم برد و کشتارى فجیح کرد و زنان و تعداد زیادى از رزمندگانشان را نیز به اسارت برد. (48)
پیدایش گروهى معتدل در میان دو حزب رقیب
در این هنگام، میان دو حزب رقیب در آندلس یک گروه از معتدلان پدید آمده بودند که از نتایج این آشوب‏ها غمگین بودند و همواره مى‏هراسیدند که مبادا مسیحیان شمال، فرصت اختلاف میان مسلمانان را غنیمت‏بشمرند و به توسعه قلمرو خود در مرزها بپردازند. از این‏رو از والى افریقیه، حنظله، فرزند صفوان کلبى خواستند که یک والى جدید براى آندلس بفرستد و او ابوالخطار حسام، فرزند ضرار کلبى را فرستاد که با سپاه خود در 125ه/743م به اندلس وارد شد. شامیان وى را چون یکى از اشراف دمشق بود، به خوبى پذیرفتند و عربان بومى شده نیز بدین امید که از نکبت اختلاف و آشفتگى رهایى یابند، از آمدنش خوشحال شدند. (49)
اقدامات سیاسى ابو الخطار
ابوالخطار، نخست‏با پسران عبدالملک، امیه و قطن، و بزرگان به توافق رسید و حکومت‏برخى از ولایت‏هاى شمالى را بدیشان سپرد و دوازده نفر از فرماندهان افراطى محرک شورش را که ثعلبه هم در زمره ایشان بود، آزاد ساخت و سپس اراضى را به اقطاع شامیان غالب داد و ایشان را در میان عربان محلى پخش کرد و در خانه‏هایى، مثل خانه‏هاى خودشان در استان‏هاى شام، مسکن داد و شهرهاى زیادى را نیز در اختیارشان در آورد. (50) البته ابوالخطار نتوانست این سیاست عادلانه را میان یمنیان و قیسیان پیوسته دنبال کند و خیلى زود به دشمنى طبیعى و قبیلگى خود نسبت‏به قیسیان، بازگشت (51) و چون خود در شمال افریقا مورد ستم قیسیان قرار گرفته بود و در اندلس هم یکى از بزرگان قبیله‏اش، سعد، فرزند جواس را کشته بودند با ایشان، خشونت پیشه کرد. اما قیسیان اندلس به استفاده از قدرت نپرداختند; مگر بعد از این‏که قضاوت ناعادلانه ابوالخطار در آنان این انگیزه را ایجاد کرد. ماجرا از این قرار بود که شخصى از قبیله معدکنانه با یک نفر کلبى نزاعى داشت. دادخواست‏به والى داد و با این‏که حق با وى بود ابوالخطار حق را به وى نداد. پس این فرد از این داورى غیرعادلانه نزد پیرى بزرگ از قبیله کلب به نام صمیل‏بن‏حاتم کایت‏برد. (52)
صمیل، نوه شمرذى‏الجوشن کلبى بود. شمر از اشراف عربان کوفه، یکى از کشندگان حضرت امام حسین‏علیه السلام و کسى بود که سر سیدالشهداعلیه السلام را نزد یزید برده بود. در زمانى که مختار از کشندگان حضرت امام حسین‏علیه السلام انتقام مى‏گرفت، شمر با فرزندان و خانواده‏اش گریخت و خود را به شام رسانید و در آن‏جا در میان عربان شامى با عزت و سربلندى قامت‏یافت. (53)
صمیل که از سوارکاران دلیر و فرماندهان آگاه و با تجربه قبیله بنى کلب اندلس و در میان قیسیان و عربان شامى محترم بود، وقتى از پایمالى حق شخصى معدى به دست والى آگاه شد، به نزد وى رفت و او را به خاطر جانبدارى از خویشانش سرزنش کرد و از او خواست که حق را به حق‏دار بدهد. اما والى به وى پاسخ درشت داد و هنگامى که صمیل نیز درشت و با خشونت جوابش را رد کرد، والى وى را از مجلس خود بیرون راند. صمیل این هانت را تحمل کرد و خشمگنانه بیرون رفت. (54)
صف‏آرایى دوباره قیسیان و یمنیان در برابر هم بر سر حکومت اندلس
چون صمیل در سوارکارى، دلیرى و فرماندهى مهارت داشت، مضریان و برخى از یمنیان که دشمن و رقیب ابوالخطار بودند، مثل: قبایل جذام و لخم بر او گرد آمدند. به علاوه صمیل نزد ابوالعطا، فرمانده قبیله غطفان و رئیس قیسیان رفته، با هم، پیمان همکارى بستند. (55)
ابوالخطار همین‏که از هم‏پیمانى دشمنان و رقیبانش در اندلس برضد خود باخبر شد، یاران خویش را براى جنگ فراخواند و دو جناح در شذونه، برکناره‏هاى دره لکه در رجب 127/آوریل 745 با هم برخورد کردند و ابوالخطار شکست‏خورد و اسیر شد و برخى از یارانش کشته شدند. اما یمنیان شکست را نپذیرفتند و یکى از فرماندهانشان، به نام عبدالرحمان، فرزند نعیم، تصمیم گرفت که ابوالخطار را از زندان برهاند، پس با برخى از همراهان خود به زندان وى حمله برد و ابوالخطار را بیرون آورد و او را به شهر باجه گریزانید که یاران یمنى‏اش در آن‏جا بودند. (56)
بدین ترتیب اوضاع در سرزمین اندلس همواره تحول مى‏یافت و پیوسته اختلاف در میان قبایل عرب برسر حکومت، آشکارتر مى‏شد تا سال 129ه/747م فرارسید و در این سال، دو فرمانده از قبیله جذام به نام‏هاى عمرو، فرزند ثؤابه و یحیى، فرزند حریث که کینه‏اى بسیار شدید با شامیان داشت، براى دست‏یابى به حکومت، سر به نزاع برداشتند و چون صمیل پراکندگى مردم را دید، رضایت نداد که حکومت اندلس به مردى همچون یحیى، فرزند حریث‏برسد که نسبت‏به خویشان خود، عربان شامى، دشمنى سختى داشت. از طرف دیگر، خودش هم حکومت را نپذیرفت، زیرا معتقد بود که قیسیان ناتوان‏تر از آن‏اند که او را یارى کنند و سرانجام چنین صلاح دانست که حکومت را به شخصى بسپارد که هم یمنیان و قیسیان و هم مغربیان از او خشنود باشند و به حکومتش رضایت دهند. آن شخص یوسف، فرزند عبدالرحمان فهرى بود که در این زمان در البیره مى‏زیست. فرزند حریث هم به حکومت‏بر استان ریه رضایت داد. (57)
حکومت ‏یوسف فهرى بر اندلس
یوسف، فرزند عبدالرحمان در خود شرطهاى فرماندهى را جمع داشت، مردى بى‏نظیر بود و یمنیان و مضریان، همه به خاطر احترام خاندان و تبارش از حکومت‏یافتن وى خوشحال شدند. او از نسل عقبه، فرزند نافع فهرى، فرمانده نامورى بود که قسمت گسترده‏اى از افریقا را گشوده بود. افزون بر این‏ها او از فهر، قبیله‏اى از قریش در اطراف مکه بود که در شرافت پس از قریش به شمار مى‏آمدند و دیگر قبایل به دیدن ایشان در رده‏هاى بالاى فرماندهى عادت کرده بودند. (58)
بدین ترتیب بر والى‏گرى یوسف فهرى در جمادى‏الاول 129/ژانویه 747 اتفاق نظر پدید آمده و او حاکم اندلس شد; اما صمیل پس از واگذارى حکومت آندلس به وى، نفرت خود را نسبت‏به یمنیان آشکار ساخت. صمیل، نخست‏با پسر حریث جذامى پیمان‏شکنى آغاز و او را از حکومت استان ریه خلع کرد که این کار به درگیرى‏ها و به آتش جنگ قبایل دامن زد و پسر حریث را واداشت تا با ابوالخطار براى مقابله با این وضعیت پیمان ببندد. هر کدام از این دو سخت درپى حکومت‏بودند، ولى از آن‏جا که در این هنگام، براى انتقام از قیسیان به اتحاد قبایل سخت نیاز بود، ابوالخطار به نفع پسر حریث از حکومت چشم پوشید و هر دو جناح: ابوالخطار و پسر حریث از یک طرف، و یوسف فهرى وصمیل که معدیان (قیسیان) با ایشان بودند، از طرف دیگر با هم برخورد کردند. (59)
ابوالخطار و پسر حریث‏برکناره رود قرطبه در روستاى شقنده، اردو زدند. یوسف و صمیل با سپاه خود از رود گذشتند و به سوى ایشان رفتند و در سال 130ه/747م میان دو جناح جنگى خونین درگرفت که در آن ابوالخطار و پسر حریث اسیر شدند و یمنیان تعدادى از فرماندهان خود را از دست دادند و کار بر یوسف، پسر عبدالرحمان فهرى استوار گردید. (60)
یوسف پس از این پیروزى، دیگر، هیچ رقیبى نداشت; لیکن به سبب نفوذ مستبدانه صمیل در کار حکومت، وى از هیچ اختیارى جز لقب حاکم، برخوردار نبود. از این‏رو از صمیل، فرزند حاتم، سخت مى‏ترسید و چنین صلاح دید که‏او را از قرطبه دور سازد تا از نفوذ وى رهایى یابد. پس سرزمینى در استان سرقسطه و اطراف آن به وى بخشید و صمیل بى‏آن‏که اعتراضى کند، با پیروان و خواجگان خویش که دویست تن مى‏شدند، حرکت کرد و در 133ه/750م در سرقسطه (ساراکوزا) مستقر شد. (61)
استفاده نهضت مقاومت مسیحیان شمالى آندلس از اختلاف‏هاى مسلمانان
در این هنگام اوضاع سیاسى به علت اختلاف‏هاى قبایل بر سر حکومت، در تمامى سرزمین اندلس هم‏چنان ناآرام و آشفته بود و مسیحیان گالیکیه (جلیقیه) نیز برضد مسلمانان سر به شورش برداشته بودند. پلایو (پلاى) فرمانده مسیحیان که در اشتوریه در کوهساران پناه گرفته بود، با جنگ و گریز به توسعه قلمرو حکومت‏خویش مشغول بود.
در 133ه/750م پلایو در گذشت، اما مرگ وى نه تنها به نهضت ایشان پایان نداد، بلکه امیران بشکنس و شهزادگان گوت در ماوراى کهساران پیرنه به رهبرى فرمانده خود کنت آنزیموند به نهضت ادامه داده، بر مسلمانان مى‏شوریدند. (62)
در این میان، آشوب‏هاى درون قبایل عرب به سخت‏ترین حد خود رسیده بود و بر اثر همین آشفتگى‏ها و نابه‏سامانى‏ها، حتى روابط میان مسلمانان اربونه و قرطبه قطع شده بود و آنزیموند از پادشاه فرانک‏ها، پپین کوتوله، 151-96) (Pepin Le Bref) ه/715-768م)، (63) درخواست کرده بود به تکمیل کمک‏هایى بپردازد که پدرش، شارل مارتل آن را شروع کرده بود. بدین‏ترتیب آنزیموند و پپین، به کمک هم، توانستند بر مراکز اسلامى سپتامانیا، با وجود پایدارى سخت پاسگاه‏هاى اسلامى، در 136ه/753م دست‏یابند. (64) در این دوره میان قیسیان و یمنیان، تفاهمى نسبى و آرامشى ظاهرى برقرار بود، زیرا یمنیان که اکثریت مسلمانان اندلس را تشکیل مى‏دادند، خود را در حکومت‏بر اندلس از دیگران شایسته‏تر و بر حق‏تر مى‏دیدند و با این وصف، مشاهده مى‏کردند که صمیل و پیروان قیسى او از موقعیت ممتاز حکومتى برخوردارند. پس طبیعى بود که پیوسته چشم امید به نخستین فرصتى بدوزند که بتوانند حق خویش را احقاق کنند و این فرصت را با اعلان شورش عامر، از بنى عدى، بر ضد یوسف فهرى به دست آوردند. (65)
ائتلاف برضد والیان عرب اندلس
عامر به ابوجعفرمنصور عباسى (حکومت: 136-158ه/754-775م) پیغام فرستاده، از او درخواست کمک کرد و از او خواست که حکومت اندلس را بدو بسپارد و از پى آن در زمینى که در غرب قرطبه داشت، بارویى ساخت. درست در همین زمان، یک قرشى دیگر به نام حباب (حبحاب) فرزند رواحه، نوه عبدالله زهرى کلابى نیز سر به شورش برداشت. عامر در سرقسطه با او روبه‏رو شد و به وى که از فرماندهان مضرى بود، پیشنهاد داد که نیروهاى خود را برضد صمیل متحد سازند و در فراخوانى یمنیان و بربران براى پیکار با یوسف فهرى و صمیل با هم ائتلاف کنند. با این کار ایشان، نیروى عظیمى از مضریان و یمنیان و بربران گرد ایشان فراهم آمد.
عامر و حباب زهرى با این نیروى عظیم به سرقسطه هجوم بردند و در 136ه/753م دامنه محاصره را بر صمیل تنگ کردند و تلاش صمیل براى کمک خواهى از یوسف فهرى که قدرتش به ضعف گراییده و نفوذش از میان رفته بود، به جایى نرسید و از این‏رو به قیسیانى روآورد که بخشى از نیروى سپاه قنسرین و دمشق مقیم در منطقه جیان و البیره اندلس را تشکیل مى‏دادند، و ایشان به کمکش شتافته به طلیطله حمله بردند (آغاز سال 137ه/755م). فرماندهى حمله را به ابن شهاب رئیس قبیله کعب عامر سپرده بودند. هم‏چنین ایشان در شکست محاصره صمیل و پیروانش نیز موفق شدند و آن‏گاه قیسیان با هم‏پیمانان خود به شهر در آمدند. (66)
بررسى نتایج اختلاف‏هاى قبیلگى در اندلس
اختلاف‏هاى قبیلگى و درگیرى میان یمنیان و قیسیان، در تاریخ اندلس، تاثیرى چشمگیر داشت. یمنیان که از تصدى امور حکومتى محروم شدند، به کارهاى اجتماعى و امور شهرى و روستایى روى آوردند و از ثروتمندترین و مالدارترین مردمان اندلس شدند و در ضمن اشتغال به کشاورزى و دادوستد با ساکنان بومى، به نشر تعالیم قرآن و اسلام و اشاعه زبان عربى پرداختند به طورى که زبان اهالى اندلس به یک نوع گرایش عربى - یمنى تبدیل شد که از آن به زبان عربى اندلسى تعبیر مى‏کنند. (67)
تاثیر یمنیان در زمینه دانش و معرفت نیز در همین دوره آشکار شد و بعدها در فقه و امور علم و دین استادان اندلسیان شدند و در حقیقت، یمنیان طلیعه داران نهضت علمى در آن سرزمین بودند و در خلال همین دوران پر از شورش‏ها و آشوب‏ها بود که ایشان به ایجاد حزبى مخالف قدرت حاکمه پرداختند که پیوسته دنبال فرصتى مى‏گشت، تا به حکومت دست‏یابد و بدین طریق براى حکومتگران به منزله یک منتقد و یک رقیب و یک کنترل کننده به شمار مى‏رفت.
نتیجه دیگر این سال‏هاى خونبار در تاریخ اندلس این بود که مسلمانان به خاطر همین اختلاف‏ها، حدود یک چهارم از سرزمین‏هایى را که در اروپا و اندلس به دست آورده بودند در همین دوره، از دست دادند. افزون برآن، کینه و نفرتى که در ژرفاى جان‏هاى عربان و بربران در خلال سده‏هاى طولانى جاى گرفته بود با ریختن خون‏ها، سرزمین زیباى شبه جزیره ایبریا را آلوده مى‏کرد; خون‏هایى که مى‏بایست در راه هدف‏هایى والاتر و برتر و در مسیر انتشار و حراست آرمان‏هاى گرامى انسان دوستانه اسلامى نثار گردد و به جاى کین‏آفرینى، گل بوته‏هاى مهر و عشق را بکارد و آبیارى کند و به بار بنشاند.
همین نزاع‏ها و اختلاف‏ها و پیکارهاى بى‏حاصل، از پیشرفت تعالیم عالى انسان دوستى اسلام، در ماوراى پیرنه نیز جلوگیرى کرد و حتى خود سرزمین اندلس را نیز در معرض تجاوزها و تاخت‏وتازهاى بعدى اقوام اسپان و فرانک‏ها و ... قرار داد; تجاوزهایى که به خصوص از دوره حکومت‏شارلمانى، (Charlemagne) (68) (124-198 ه/ 742-814م) آغاز گردید و سرانجام به سقوط کامل حکومت اسلامى در شبه جزیره ایبریا (اندلس) انجامید.
به هرحال در زمان‏هاى، پایانه حکومت والیان عرب، سرزمین اندلس به‏شدت نیازمند یک منجى بود; منجى‏اى که در جنگ‏هاى قبیلگان با یکدیگر، دستانش به خون آلوده نشده باشد و گویا سرنوشت چنین مى‏خواست که آن منجى عبدالرحمان فرزند معاویه و نوه هشام‏بن‏عبدالملک بوده باشد که با ورود خود به اندلس، لقب «الداخل‏» (وارد شونده به اندلس) یافت و بنیان‏گذار حکومت امویان اندلس (138-414ه/ 756-1023م) گردید.
پى‏نوشت‏ها:
1. قاضى ساعد، التعرف بطبقات الامم، به کوشش غلامرضا جمشیدنژاد اول (تهران، مرکز نشر میراث مکتوب، 1376) ص 236-238.
2. همان، ص 236. در این هنگام موسى ،پسر نصیر، جزیره سردانیه و شهرهاى آن را گشود و علاوه بر زر و سیم بسیار، سه‏هزار تن را به اسارت گرفت. نیز به گشودن سوس اقصى پرداخت و در جزیره میورقه پیاده شده، آن‏جا را گشود و طارق، غلام خود را که به فتح شهرها و دژهاى بربرها در افریقا مشغول بود، به فتح طنجه و اطراف آن فرستاد (ر.ک: ابن قتیبه، الامامة و السیاسة (مصر، 1328ه) ص 85-86).
3. موسى، فرزند نصیربن عبدالرحمان‏بن زید بکرى در سال 19ه/640م در خلافت عمربن‏خطاب زاده شد و در مدینه درگذشت (ابن الکرد بوس، تاریخ الاندلس (مادرید، معهدالدراسات الاسلامیة، 1971م) ص 44).
4. ابن قتیبه، همان، ص 85-86; عنان، دولة الاسلام فى الاندلس (چاپ سوم: قاهره، مؤسسة الخانجى، 1380ه/1960م) ج 1، ص 38 و مونس، فجر الاسلام (چاپ اول: قاهره، 1959م) ص 52.
5. طارق، فرزند زیادبن عبدالله بن رفهوبن ورفجوم بن نیرغاسن بن ولهاص بن یطوفت‏بن نفزاو، پیش از فتح اندلس از کارگزاران موسى، پسر نصیر بود (ابن‏عذارى، البیان المغرب فى اخبار الاندلس و المغرب (بیروت، دارالثقافة) ج 2، ص 5).
6. بلاذرى، فتوح البلدان (قاهره، المکتبة التجاریة الکبرى، 1959م) ص 232، ابن‏عذارى، همان، ص 4-5; احمدبن مقرى، نفح الطیب من غصن الاندلس الرطیب، ج 1، ص 107، 111 و 117 و حسین مونس، همان.
7. اخبار مجموعة، ص 5; ابن‏عذارى، همان، ص 4; احمدبن على قلقشندى، صبح الاعشى فى صناعة الانشاء (قاهره، المطابع الامیریه، 1331ه/1913م) ج 5، ص 242; امیر شکیب ارسلان، تاریخ عرب فى فرنسا و سویسرا و جزائر البحر المتوسط (مصر، مطبعة عیسى البابى الحلبى) ص 29 و محمدعبدالله عنان، همان، ج 1، ص 39.
8. ابن الکردبوس، همان، ص 45; ابن‏عذارى، همان، ص 2 و 104; اخبار مجموعة، ص 5; مقرى، همان، ج‏1، ص 118 و زامباور، معجم الانساب و الاسرات الحاکمة فى التاریخ الاسلامى، ترجمه زکى‏محمدحسن و دیگران (قاهره، 1951م) ج 1، ص 2.
9. اخبار مجموعة، ص 6; ابن الکردبوس، همان، 45-46; ابن‏عذارى، همان، ص 5; حمیرى، صفة جزیرة الاندلس (قاهره، مطبعة لجنة التالیف و الترجمة و النشر، 1937م) ص 127; مقرى، همان، ص 118; حجى، اندلسیات (قاهره، دارالارشاد للطباعة و النشر) ص 33 و جنجانى، القیروان عبر عصور ازدهار الحضارة الاسلامیة فى المغرب العربى (تونس، الدار التونسیة للنشر، 1968م) ص 43.
10. اخبار مجموعة، ص 15 و ابن‏عذارى، همان، ص 12، 15-16.
11. ابن‏عذارى ،همان، ص 11; عنان، همان، ص 51-52; مونس، همان، ص 105 و 242 حجى، همان، ص 34.
12. ابن قتیبه، همان، ص 61; اخبار مجموعة، ص 19; ابن‏عذارى، همان، ص 20; حمیرى، همان، ص 27; ارسلان، همان ص 36 و 39 و عنان، همان، ص 53.
13. ابن الدلائلى، ترصیع الاخبار و تنویع الآثار (مادرید، مطبعة الدراسات الاسلامیة، 1965م) ص 5; حمیرى، همان، ص 62-63; ابن‏عذارى، همان، ص 20 و 23; مراکش، المعجب فى تلخیص اخبار العرب (قاهره، 1963م) ص 35; مقرى، همان، ص 123; مونس، همان، ص 243; عنان، همان، ص 55 و سالم، قرطبة حاضرة الخلافة فى الاندلس (قاهره دارالنهضة العربیة للطباعة و النشر، 1971م)، ص 31.
14. ابن‏اثیر، الکامل فى التاریخ (بولاق، 1247ه) ج 5، ص 8 و عنان، همان، ص 55، 70.
15. ابن اثیر، همان، ص 8; اخبار مجموعة، ص 20 و ابن‏عذارى، همان، ص 23.
16. اخبار مجموعة، ص 19; ابن‏عذارى، همان، ص 14 و 24 و سالم، همان، ص 28و 30.
17. ر.ک: طبرى، تاریخ الامم و الملوک (قاهره، 1939م) ج 6، ص 523; اخبار مجموعة، ص 20; عنان، همان، ص‏71; ابن قتیبه، همان، ص 78; ابن‏اثیر، همان، ص 9; ابن خلکان، و فیات الاعیان (دارالثقافة، 1977م) ج 3، ص 26; ابن‏عذارى، همان، ص 20; اولاگوئه، هفت قرن فراز و نشیب تمدن اسلامى در اسپانیا (تهران، شباویز، 1365) ص 32-33 و جمشیدنژاداول، «سیر فرهنگ و تمدن اندلس با توجه به گزارش قاضى ساعد»، نامه پژوهش، تهران، مرکز پژوهش‏هاى بنیادى، سال اول، شماره 4، بهار 1376، ص 173.
18. مقرى، همان، ص 109; ابن‏عذارى، همان، ص 25; جنجانى، همان، ص 45 و عنان، همان، ص 73.
19. مقرى، همان، ص 127; ارسلان، همان، ص 47; حجى، همان، ص 32; عنان، همان، ص 61-62 و آرنولد، الدعوة الى الاسلام، ترجمه حسن ابراهیم (به عربى)، ص 157.
20. خوارزمى، مفاتیح العلوم (لیدن، 1895م) ص 59; ارسلان، همان، ص 57; عنان، همان، ج 1، ص 65 و ج‏2، ص 62; آرنولد، همان، ص 157 و جمشیدنژاد اول، نظام‏هاى اقتصادى صدر اسلام (تهران، 1376) ص‏78-80، 86-110.
21. ابن‏الدلائى، همان، ص 5 و حمیرى، همان، ص 62-63.
22. آرنولد، همان، ص 157.
23. همان.
24. همان، ص 159 و ارسلان، همان، ص 58 و 87.
25. عنان، همان، ص 62، 64-65; دوزى، تاریخ مسلمى اسبانیا، ترجمه حسن حبشى (قاهره، 1342ه) ص 146; آرنولد، همان، ص 159 و جمشیدنژاد اول، همان، ص 66-70.
26. عنان، همان، ص 65 و آرنولد، همان، 159-160.
27. چنان‏که در بندهاى معاهده بسته شده میان عبدالعزیز، فرزند موسى‏بن‏نصیر و تدمیر، فرمانرواى شرق اسپانیا ملاحظه مى‏کنیم: «برهر شخص آزادى، یک دینار [265/4 گرم زرمسکوک] نقد و چهار مد [هر مد:4/36 کیلوگرم] گندم و چهار مد جو و چهار قسط [هر قسط: 5/1 کیلو گرم] سرکه و دو قسط عسل و یک قسط زیتون و بر هر برده، نیمى از این مقادیر» (ابن الدلائى، ص 5 و حمیرى، ص 62-63).
28. ارسلان، همان، ص 52، 75-77; عنان، همان، ص 74 و دوزى، همان، ص 157.
29. لین، قصة العرب، ص 40; ارسلان، همان، ص 87 و عنان، همان، ص 74.
30. ارسلان، همان، ص 87 و مونس، «ثورات البربر فى افریقیة و الاندلس‏»، المجلة التاریخیة (قاهره، 1948م) ص 158.
31. ابن‏اثیر، همان، ص 75; ابن‏عذارى، همان، ص 52; مونس همان، ص 170 و دوزى، همان، ص 148.
32. ابن‏اثیر، همان، ص 75; اخبار مجموعة، ص 28; ابن‏عذارى، همان، ص 53-54; دوزى، همان، ص 149; عنان، همان ص 117 و عبدالرزاق، الخوارج فى بلاد المغرب حتى منتصف القرن الرابع الهجرى (مغرب، الدار البیضاءدارالثقافة) ص 40.
33. ابن‏اثیر، همان، ص 76; اخبار مجموعة، ص 30 و 132; ابن‏عذارى، همان، ص 54 و دوزى، همان، ص‏150.
34. ابن اثیر، همان و ابن‏عذارى، همان.
35. ابن‏اثیر، همان، ص 76 و 99; اخبار مجموعة، ص 34 و 35; ابن‏عذارى، همان، ص 55 و 58; عنان، همان، ص 118 و دوزى، همان، ص 150 و 155.
36. ابن اثیر، همان، ص 76; اخبار مجموعة، ص 28; ابن‏عذارى، همان، ص 30; مونس، ثورات البربر فى افریقیة و الاندلس، ص 193-194 و 202; عنان، همان، ص 82، 121 و 155; راشد، العلاقات السیاسیة بین‏الدولة العباسیه و الاندلس فى القرنین الثانى و الثالث الهجرة (ریاض، مکتبة النهضة، 1389ه/1969م) ص 64 و دوزى، همان، ص 155 و 157.
37. عنان، همان، ص 118; دوزى، همان، ص 155 و مونس، همان، ص 194.
38. اخبار مجموعة، ص 38; ابن‏عذارى، همان، ص 30-31; عنان، همان، ص 82; حجى، همان، ص 41; راشد، همان، ص 65; مونس، همان، ص 193 و 196 و دوزى، همان، ص 157-158.
39. ابن‏اثیر، همان، ص 100; اخبار مجموعة، ص 38-39; ابن‏عذارى، همان، ص 30-32; عنان، همان، ص‏121; مونس، همان ص 197 و دوزى، همان، ص 158.
40. اخبار مجموعة، همان; دوزى، همان; عنان، همان، ص 121 و مونس، همان، ص 196.
41. ابن‏اثیر، همان، ص 100; اخبار مجموعة، ص 38-39; ابن عذارى، همان، ص 30-32; مونس، همان، ص 197; دوزى، همان، ص 158 و عنان، همان.
42. اخبار مجموعة، ص 40; ابن عذارى، همان، ص 31; دوزى، همان، ص 158 و مونس، همان، ص 198.
43. اخبار مجموعة، ص 40; ابن‏عذارى، همان; دوزى، همان و عنان، همان.
44. اخبار مجموعة، همان، ص 41 و ابن‏عذارى، همان، ص 31.
45. ابن‏اثیر، همان، ص 100; اخبار مجموعة، ص 42-43; ابن‏عذارى، همان، ص 32; عنان، همان، ص 122 و دوزى، همان ص 158 و 161-162.
46. اخبار مجموعة، ص 43-44; ابن‏عذارى، همان، ص 32; عنان، همان، ص 122 و دوزى، همان، ص 162.
47. اخبار مجموعة، همان; ابن‏عذارى، همان; دوزى، همان و عنان، همان، ص 123.
48. ابن‏اثیر، همان، ص 102; اخبار مجموعة، ص 44-45 و ابن‏عذارى، همان، ص 33.
49. ابن‏ابار، الحلیة السیار (قاهره، 1963م) ص 61; اخبار مجموعة، ص 45; ابن‏عذارى، همان، ص 58; عنان ، همان، ص 123 و دوزى، همان، ص 165.
50. ابن‏ابار، همان; ابن‏اثیر، همان، ص 125; عنان، همان، ص 124 و دوزى، همان، ص 168.
51. اخبار مجموعة، ص 46; عنان، همان، ص 125 و دوزى، همان، ص 169.
52. ابن‏ابار، همان، ص 67; اخبار مجموعة، ص 56; ابن‏عذارى، همان، ص 33; عنان، همان و دوزى، همان.
53. ابن ابار، همان و اخبار مجموعة، همان.
54. ابن‏اثیر، همان، ص 136; اخبار مجموعة، ص 56-57; عنان، همان، ص 125 و دوزى، همان، ص 169.
55. ابن‏ابار، همان، ص 67 و ابن‏اثیر، همان.
56. ابن اثیر، همان، ص 136 و 198; اخبار مجموعة، ص 57-58; عنان، همان، ص 125 و دوزى، همان، ص 169 و 172.
57. ابن‏اثیر، همان، ص 151; حمیدى، جذوة المقتبس فى ذکر ولاة الاندلس (قاهره، 1966م) ص 9; اخبار مجموعة، ص 57; ابن‏عذارى، همان، ص 23; عبادى، المجمل فى تاریخ الاندلس (قاهره، مکتبة النهضة المصریة) ص 55; عنان، همان ص 25 و دوزى، همان، ص 173.
58. حمیدى، همان; ابن عذارى، همان و عبادى، همان.
59. عنان، همان، ص 125 و 129; سالم، همان، ص 40 و دوزى، همان، ص 174.
60. ابن‏اثیر، همان ص 135; اخبار مجموعة، ص 59-61; ارسلان، همان، ص 60 و عنان، همان، ص 125.
61. ابن‏اثیر، همان; اخبار مجموعة، ص 61-63; عنان، همان، ص 159 و دوزى، همان، ص 176.
62. ابن‏اثیر، همان، ص 153; اخبار مجموعة، ص 61-63; عنان، همان، ص 131 و دوزى، همان.
63. فرزند شارل مارتل و پدر شارلمانى، دوک بورگونیا و پرووانس و اوسترازیا بود که در 133ه/751م به پادشاهى فرانک‏ها رسید و لومباردیان را به دست‏برداشتن از راونا به سود پاپ واداشت.
64. ارسلان، همان، ص 80 و عنان، همان.
65. مقرى، همان، ص 137 و اخبار مجموعة، ص 63.
66. ابن‏اثیر، همان، ص 187; اخبار مجموعة، ص 63-65; ابن‏عذارى، همان، ص 37; عنان، همان، ص 133-134 و دوزى، همان، ص 137.
67. اخبار مجموعة، ص 66.
68. شارلمانى یا شارل نخست‏بزرگ (124-198ه/742-814م)، پادشاه فرانک‏ها و امپراتور غرب و بنیان‏گذار سلسله کارولى است که اکس لاشاپل (آخن) را به پایتختى خود برگزید. او بسیار کوشید که بر آندلس استیلا یابد، اما در سرقسطه در 161ه/778م شکست‏ خورد.


منابع 

پرتال جامع علوم انسانی

نویسندگان: غلامرضا جمشیدنژاد اول

منبع: مجله تاریخ اسلام 1379 شماره 3

ویکی پدیا